انديشمند آزاده، آقای گنجی به نامه من پاسخ داده اند. از توجه ايشان سپاسگزارم، در عين
آنکه انتقادم به رويکـــرد تحصـّــلی به امر وحی و راهبرد اثباتگرايانه به مقولات دينی همچنان پا برجاست.
تکرار می کنم که در عرصه گزاره ها، دايره عقلانی بودن، فراتر از اثبات پذير بودن است – خواه اثبات پذيری تجربی، خواه برهان پذيری منطقی. عقلانيت منحصر به اثبات پذيری نيست. گزاره ممکن است اثبات ناپذير باشد، اما مواضعــة ً مبنا قرار گيرد، و در استدلال عقلانی وارد گردد. اين نکته از آموزه های مهم معرفت شناسی است که از قضا به اهتمام پراهميت روشنفکران دينی، خاصـّه با راهنمايِی روشن بينانه و راهگشايی پيشگامانه دکتر عبدالکريم سروش، در ايران معاصر رشد کرده و ريشه گرفته است.
گزاره های مشتمل بر مفاهيم نظری در استدلال عقلانی به کار میرود، در عين آنکه اثبات کردن چنان گزاره هايی، به معنای تحصلی (=پوزيتيو)، محال است. می دانم که آقای گنجی با اين مباحث آشنايند، ولی در شگفتم از پوشيده ماندن اين نکته در بحث جاری و پافشاری مستمر ايشان بر اين دعوی ناروا که "... مسلمین نتوانستهاند حتی یک دلیل عقلی بر کلام الله بودن قران اقامه کنند".
باز می گويم که در تاريخ انديشه اسلامی، نحله های گوناگون با همه اختلافات مبنايی که ميانشان بوده است، همگی بر سر اين فرض که "قرآن کلام خداست" مـتــّـفــق بوده اند، هر چند معانی متفاوت از آن گزاره فهميده اند و تأويلات گاه متضاد از آن به دست داده اند.
از سده سوّم هجری بدين سو، تقريباً هر کتاب کلام اسلامی حاوی يک يا چند استدلال عقلی بر کلام الله بودن قرآن است. استدلالها را می بايد سنجيد، و در مبانی يا نتايج آنها مناقشه ورزيد، و اين نقض و ابرام ادلـّـه مقتضای کار پژوهشی کردن است. اما انکار وجودِ استدلال عقلی در آثار مسلمانان مطلقاً خلاف واقع است. اين چه سخن منطقاً ناسخته و تاريخاً نادرستی است که "هیچ دلیلی بر کلام الله بودن قرآن وجود ندارد"؟ در قوّت و ضعف استدلال پيشينيان محاجــّـه کردن غير از نابوده پنداشتن شيوه استدلالی نزد آنهاست.
مسلمانی، همچنان که آقای گنجی آورده اند، دو مبنای اعتقادی دارد، يکی توحيد و ديگری نبوّت. اعتقاد به نبوّت، به معنای گسترده، يعنی اعتقاد به اينکه خدا بعضی از بندگانش را مخاطب ساخته و بدانها نبأ يا خبری ويژه بخشيده است. اين اعتقاد در سه دين ابراهيمی مشترک است. بخش بزرگی از کتابهای پنجگانه موسی را در زبان عبری نوئيم يا نبئيم (נביאים) می خوانند، و آن را در فارسی ســِـفر انبيا ترجمه کرده اند. اعتقاد به نبوت خاصه، که شرط مسلمانی است، يعنی اعتقاد به اينکه پيامبر اسلام در زمره انبيا الهی بوده و مخاطب خداوند قرار گرفته است. بدين ترتيب گزاره "قرآن کلام خداست"، با اعتقاد به نبوّت پيامبر اسلام ملازمت دارد، چون مسلمانان قرآن را حاوی خطاب الهی به پيامبر می شمرند. بدين معنا، اين گزاره جزو اصول موضوعه يا گزاره های کليدی فرهنگ اسلامی بوده است.
آقای گنجی در اين سخن که گزاره «قرآن کلام خداست» در حکم اصل موضوع است فتوری تشخيص داده، و گفته اند که در صورت قبول آن "... با ایدئولوژیهایی متعارض و متناقض روبرو هستیم که همهی آنها از نظر حقانیت و عقلانیت در یک سطح قرار میگیرند." زيرا هواخواهان هر گروهی امکان می يابند تا پشت اصول موضوعه خودخواسته و خودساخته سنگـر بگيرند، و راه نقد را بر بنيانهای نظام انديشگيشان فرو بندند. آنگاه هشدار داده اند که " براین اساس گرفتار نوعی نسبیتگرایی غیرقابل دفاع خواهیم شد."
اين طور نيست.
گزاره هايی که ممکن است اصل موضوعه فرض شوند همگی همسنگ يا هم ارز نيستند، و از حيث حقانيت و عقلانيت در يک سطح قرار نمی گيرند: اين غير از نسبيت گرايی است.
اوّلاً عقلانی بودن با حقانيت داشتن يکی نيست. ای بسا گزاره که عقلانی هست ولی "حقانيت ندارد". يک مثال از عرصه فيزيک می آورم، و يکی از عرصه علوم اجتماعی: مکانيک نيوتنی دستگاهی است کاملاً عقلانی که در مقايسه با نظريه ريسمانها "حقانيت ندارد"؛ نظريه کارآيی محض بازار آزاد نظريه ای کاملاً عقلانی است که "حقانيت" آن نزد بسياری از اقتصاددانان مشکوک و بل مردود است.
ثانياً عقلانی بودن دارای مدارج و مراتب است. گزاره ها يا گفتمانهای عقلانی تنها از آن جهـت که عقلانيند در يک سطحند، ولی در سلسله مراتب عقلانيت همگی همپايه نيستند. لامپ و خورشيد هر دو نور می دهد، اما چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا؟ فرق است در عقلانيت ميان مبانی مکتبهای پژمرده، و گزاره های بنيادين اديان فرهنگساز که قرنها صيقل نـقــد خورده و انديشه ورزان را به تأمل و تأويل واداشته است.
قصدم در نامه پيشين اثبات گزاره "قرآن کلام خداست" نبود، بلکه ابطال اين داوری ناوارد بود که آن گزاره را غيرعقلانی قلمداد می نمود. "قرآن کلام خداست" گزاره ای است کليدی، عقلانی، معنادار، و معنابخش، که نزد انديشه ورزان مسلمان تأويلات گوناگون يافته و به شيوه های متفاوت و گاه متضاد تلقی شده است.
اکنون با اين فرض که روش و محتوای دين پژوهی غير از اثباتگرايی تحصلی است، بحث را از زاويه ديگری پی می گيرم.
فرهنگ شناس فقيد، کليفورد گيرتس که انديشه اش در انسانشناسی راههای تازه ای را به روی اهل تحقيق گشوده است، در يکی از نوشته های ماندگار خويش با اشاره به سخنی از ماکس وبــر آورده بود که انسان موجودی است اجتماعی که در دل کلاف سردرگم معنا-بافيهای خود معلق گشته، و فرهنگ همان تار و پودی است که انسانها در جستجوی معانی بافته اند و خود در ميانه گرفتار آمده اند. از نگاه او، شناخت فرهنگ و نيز شناخت دين، ملازم است با رمزگشايی از نمادهای فرهنگی/دينی، و پرده برگيری از چنبرهای توبرتوی نهادها و انديشه ها. گيرتس راهبرد مطلوب خود را Thick description می خواند، که در فارسی می توان تشريح تو به تو ترجمه نمود. تعبير تشريح تو به تو را از اين بيت زيبای شاعره ايرانی برگرفته ام که گفت:
در دل خويش طاهـــره گشت و نديد جز تو را/صفحه به صفحه لا به لا، پرده به پرده تو به تو
همچنان که گيرتس متذکر شده، و در روش شناسی علوم اجتماعی شيوه ای مرسوم است، تنها کاری که با اصول موضوعه يا گزاره های کليدی می توان کرد تلاش برای اثبات يا ابطلالشان نيست. ترازوی منطق و تيغ تجربه ابزارهايی کارآمد و بـرّان است که هـر محققی بايد قدر بشناسد و به کار گيرد. اما در شناخت و سنجنش دين/فرهنگ بيش از اينها لازم است.
ثمربخشتر از فرو بردن مفاهيم و مقولات فرهنگی/دينی در قوالب قياس صوری، و بر ملا نمودن ضعف منطقی مأثورات، يا شوخی کردن با تعبيرات متون باستانی، آن است که به شالوده های تاريخی/اجتماعی گزاره ها و نظريه های فرهنگی/دينی نظر کنيم، و ببينيم که در هر دوره کدام مجموعه از نيروها و نهادها زمينه پيدايش و ردّ يا قبول نظريه ها و گزاره های اصلی و فرعی را در جوامع فراهم می ساخته است. می بايد به انگيزه ها و پيامدهای نظری و عملی گفتمانها بيشتر توجه کنيم تا به معيارهای مصنوعی که انسانيتِ انسانها را يکسره ناديده می گيــرد.
"سخن" يا کلام در فرهنگ اسلامی يک مقوله کليدی است که بسياری از مقولات و مفاهيم ديگر حول آن شکل می گيرد و معنا می يابد. قرآن کلام الله است؛ عيسی کلمة الله است؛ موسی کليم الله است؛ همه خلقت برآمده از کلام خداست: چون او هر گاه اراده کند چيزی باشد، "می گويد" باش و آن هستی می يابد. آب درياها هم اگر مرکب باشد، برای نوشتن کلمات خدا ناکافی است.
هيچيک از اينها گزاره حسـّی/تجربی، يا قضيه منطقی/رياضی نيست. در عين حال همه اينها گزاره هايی معنی دار و عقلانی است که همراه با ساير گزاره ها در گفتمان يا گفتمانهای دينی/اسلامی جايی دارد، و به ادب، هنر، انديشه، و سبک زيستن مسلمانانه رنگ و معنا بخشيده است. اصلاح دينی/فرهنگی، وقتی معنا دارد که سير پيدايش نمادها و تأويل و دگرگونيشان را در تاريخ دين/فرهنگ دنبال کند و تبيين نمايد.
می توان پرسيد، آيا خدای متکلم حتماً متشخص است؟ کلام/فعل خدا با ذات او چه نسبتی دارد؟ پيوند ميان مضامين مندرج در کلام خدا با مقتضيات جامعه عربستان هزار و چهارصد سال پيش، و نيز با خواسته ها و ناخواستنيهای جوامع مسلمان و نامسلمان ديروز و امروز و فردای جهان چيست؟ اگر در کلام خدا متشابهاتی تشخيص داده شد چه بايد کرد؟ آيا فهم کلام خدا شارح لازم دارد؟ آيا رهبری شئون جامعه بايد به دست کسانی باشد که شارح کلام خدا معرفی می شوند؟ آيا کس ديگری را می رسد که دعوی کند کلام خدا را می شنود؟ از خدايی بودن منشأ قرآن چه نتايجی درباره همزيستی با نامسلمانان می توان گرفت؟ و بسيار پرسشهای ديگر.
انکار عقلانيت گزاره کليدی "قرآن کلام خداست" و متعلقات آن، و در مقابل، تأکيد بر اثبات پذيری تجربی/منطقی گفتمان دينی هر دو ريشه در مفروضات مخدوش پوزيتيويستی دارد. مجادله بر اين اساس، همچنانکه ديوارنويسيهای وبلاگستان گواهی می دهد، بيش از روشنگری عقلانی به شعارهای "زنده باد فلانی" و "سرنگون باد فلان عقيده" دامن می زند.
به اميد تداوم گفتگوهای دوستانه و عقلائی.
حسين کمالی/نيويورک دی ماه 1387
No comments:
Post a Comment