====
به نام خدا
دوست گرامی جناب آقای اکبر گنجی،
"فرهنگ و انديشه اسلامی حاشيه ای است که مسلمانان در طیّ چهارده قرن بر متن مقدّس قرآن کريم نوشته و فراهم آورده اند."
اين جمله چکيده و خلاصه نظر اينجانب است در نقد سلسله ای از نوشته ها که با عنوان کلی "قرآن محمّدی" در چند ماه اخير به قلم آن جناب انتشار يافته است. بر صدر يکی از آن مقالات آورده ايد که "قرآن، حاشیهای بر متنِ جامعهی عربستان قرن هفتم میلادی است." در مقابل، من برآنم که قضيه را از آن سو بايد ديد. حيات فرهنگ اسلامی را، چنانکه در آداب و رسوم روزمره مسلمانان و در نظامات فکريشان از فقه و اصول تا فلسفه و عرفان و غير آن بازتاب يافته، در پرتو متن کلام الله می بايد شناخت، که بر لسان صدق پيـامبـر جاری شده است، نه اينکه کتاب را حاشيه ای بر عربستان مرده و مدفون در پس و پشت زمان بينگاريم.
مقدمة ً می گويم که بر سر واژگان يا شيوه گزينش و نقل عبارات در مقالات شما مجادله نخواهم نمـود، چون مـی بينم و می دانـم که دست بر مسائل حسّـاستری نهاده ايد، و مطلوبی فــراتــر را دنبـال می کنيد. اگر درست فهميده باشم، در صدديد تا آنچه را خلاف عقل می شماريد از دامان دين بزداييد، و جا برای قرائت عاقلانه و انسانی از دين بگشاييد، و از اين راه فضايی برای همزيستی کرامت آميز انسانها –از هر تيره و مرام و مسلک که باشند– فراهم سازيد. اين البته آرمانی والاست. پس حاشا که در اين يادداشت گــِرد مکابره بگردم. کار من پژوهش در حوزه تاريخ و فرهنگ است، و نکته ای که عرضه می کنم مبتنی بر تلقی تاريخی از فرهنگ اسلامی، و تأکيد بر جوهر تاريخی فرهنگ است.
استقــرا گواهی می دهد که در فرهنگ هزار و چند صد ساله مسلمانان، وحيانی و الوهی دانستن قرآن کريم در زمره مسلـّمات بوده است. اگر بتوان نظام انديشگی اسلامی را دستگاهی اصل موضوعی به شمار آورد، می توان گفت "قرآن کلام خداست" در آن دستگاه گزاره ای مبنايی و در حکم اصل موضوع است.
در نظامات اصل موضوعی، بر صدق گزاره های مبنايی برهان و دليل اقامه نمی شود، و اصول موضوعه را منطقاً اثبات نمی کنند. تا نيمه های سده نوزدهم ميلادی که شالوده های نظری فـنّ منطق ناپيراسته مانده بود، اين نکته دقيق گاه بر اهل نظر نيز مشتبه می گشت. بسياری از مغالطه های هندسی نزد گذشتگان که می کوشيدند اصل توازی را در دستگاه اصل موضوعی اقليدس مدلـّل سازند و بر صدق آن برهان می تراشيدند، يا آنهمه سرگردانی بیهوده شان در امر محال تثليث زاويه و تربيع دايره، از همين اشتباه منطقی و تمييز ننهادن میان تعاريف و اصول موضوعه و قضايا ناشی می شد. اثبات ناپذيری اصول موضوعه، و برهان ناپذيری تامّ تمام قضيه های صادق (قضايای گودل) در شناخت دستگاههای اصل موضوعی جزو مبانی است. لاجرم، مساوق انگاشتن دايره عقلانيت گزاره ها با مدلـّـل يا برهان پذيری آنها فرضی است که منطقاً و از بن باطل است.
گزاره های اثبات ناپذير را هميشه نمی توان و نبايد به وصف آنکه "ايمانی" هستند از دايره "عقلانی بودن" بيرون کرد. بحث عقلانی و منطقی بر سر ساختار و محتوای گزاره های دينی در فلسفه تحليلی همچنان زنده و جاری است، و در آن حوزه بر مبنای معنادار بودن گزاره های پايه، از اين قبيل که "خدا وجود دارد"، "خدا متکلم است" و ساير اصول متـعـارف دينی به معنای عام، استدلال می کنند و گفتگوی عقلانی را پيش می برند، و کسی را نمی رسد تا فلسفه تحليلی دين را – با همه نازک انديشی و دقت نظری که در آن هست- همسنگ معتقدات نامدلـّل افرادِ ساده ضمير بينگارد.
وقتی عقلانی بودن را حتّی در محدوده دستگاههای اصل موضوعی، از قبيل هندسه يا منطق مرتبه اوّل، نتوان به برهان پذيری تقليل داد، ديگر چه رسد به عرصه فرهنگهای بشری که فروکاستنشان به مشتی تعاريف و اصول متعـارف اساساً ساده انگارانه است؟ غنای فرهنگ و تجليات گوناگونش در جوامع بشری بسی بيش از آن است که با تور قياسات صوری بتوان به چنگ آورد. فرهنگ هميشه محصول کشاکشها و فراز و فرودهايی است که در طیّ نسلهای متمادی ميان انسانها پديدار گشته است. حتی بدون قائل شدن به مبنای فوق بشری برای دين، با چشم بستن بر اين جوهره تاريخی راهی به شناخت اين امر فرهنگی نمی توان برد.
فرهنگ شناسان، بر خلاف آنچه در منطق صوری شرط است، کارشان محدود به پيگيری زنجيره استنتاجات نيست، و از نامگذاری اسباب و صورتبندی تبيينهای علـّی نيز – که مقتضای روش شناسی علوم تجربی است- آنسـوتـر می روند. کـار فـرهنـگ شناس معناکاوی، گره گشـايی از کلاف سردرگم نمادها، و پرده برگيری از چنبرهای توبرتوی نهادها و انديشه هايی است که در زمينه يا بستر فرهنگهای خرد و کلان نهفته است. افسوس که اين شيوه نگرش معناکاوانه و فرهنگ شناسانه به مقوله دين و گزاره های دينی از سلسله نوشته های موسوم به "قرآن محمدی" غايب است.
مبانی و معانی گزاره "قرآن کلام خداست" را می بايد در فرهنگ اسلامی چنانکه در هزار و چند صد سال بروز يافته است جستجو کرد و بازشناخت، نه با تمسک به تفکيک مصنوعی و مغالطه آميز ميان عقلانيـّات که متـّکی بر براهينند و ايمانيـّات که گويی فقط در دل ريشه دارند و بس. معرفت بشری، از جمله معرفت دينی را نمی توان و نبايد به روان شناسی فروکاست.
پيداست که مسلمانان، از عامی و عالمی که فرقشان را همچون فرق ميان کور و بينا شمرده اند، از مشبّهه گرفته تا اهل حکمت که قرنها مبانی خداشناسی يکدگر را پيوسته تخطئه می کرده اند، و از متکلـّمان معتــزلی گرفته تا نظرپـردازان عـرفـانی، همگـی از عبارت "قرآن کلام خداست" معنای همسان اراده نمی کرده و درباره مفاد و مقتضيات آن نظريه واحدی نداشته اند. با همه اختلافات، همين گزاره در منظومه های فکری نحله های گوناگون، به رغم برداشتهای متفاوت يا متعارض از آن، همواره جای ويژه داشته، و به سايــر گزاره ها و نظــريـه ها نيز معنا و جهت می بخشيده است. عجيب نيست که تعبير "قرآن محمدی" و اصرار ورزيدن بر اينکه الوهی دانستن کتاب، امری است ايمانی و معفـُوّ ولی نامتکی به دليل و نامبتنی بر پايه های عقلانی، خاطر برخی از خوانندگان مقالات شما را که با سنت فکری اسلامی همدلی عقلانی می ورزند، رنجانده است.
جان کلام من اينجاست که عقل و آنچه عقلانی است، همواره در تاريخ، بنا بر مقتضيات معيّـن فرهنگی، و در چارچوب سنتهای انضمامی اجتماعی تعريف می شود، مقبول خواطر می افتد، و حقــّانيت می يابد. پس فراخواندن به عقل ِ بريده از تاريخ يا عقل ِ ماوراء سنن تاريخی، مبنای محکم و بل معنای محصلی ندارد.
اينکه گفته شود نظريه های مبنايی فرهنگ اسلامی–از جمله گزاره کليدی "قــرآن کلام خداست"- را می توان يا می بايد بـُـريده از سرگذشت تاريخی آنها به محک عقل نوين عرضه نمود، و در اين چارچوب بدانها معنـا بخشـيد، و هر جا مصلحت اقتضـا کرد می توان يا می بايد در صورت و معنای چنان گزاره هايی دست برد، ادّعای سنگينی است و لوازم دامنه داری بر آن مترتب است. اما نه آن ادّعا بر ضرورت عقلی مبتنی است، نه پيامدهای آن يکسره مطلوب است.
باورمندان به سنن فکری و عملی اسلامی، حق دارند بپرسند اين شيوه شکافتن و پريشان ساختن زمينه های سنتی، نهاية ً از کجا سر در خواهد آورد، و از سنن دينی چه بر جای خواهد گذاشت. نگرانی از آن است که اين تيشه تحت لوای موسوم به عقلگرايی تنها خرافه ها را نمی تراشد، بلکه اصل و ريشه را هم می خراشد، بلکه بر پيکــر فرهنگ دينی زخمها می زند.
ممکن است کسی به نام روشنفکری يا نوانديشی بگويد، بگذار بخراشد، و فروبشکند، چون در هر آبادانی و نوسازی کهنه ها را ويران می کنند. اما اين نه تنها راه موجود انديشه ورزی، نه بهترين روش ممکن در گره گشايی از مشکلات جوامع مسلمان است.
من به فراخور نوع کار خويش با بسياری کسان آشنايم که هر چند افکار و اهداف گاه متعـارض دارند ولی همگی در رودسار روشنفکری شنا می کنند. هم سالهاست که گروهی از دوستان و نزديکان را عزيز می دارم که در طريقت روشنفکری دينی يا نوانديشی اسلامی سلوک می کنند. شما، جناب آقای گنجی، البته در همين زمره و از اعــزّ اعـزّاييـد. همواره شجاعت و آزادگی شما را فروتنانه حرمت نهاده ام، و آنچه از شما سراغ دارم جدّيت در روشـنگـری و حـقيـقـتـجـويـی بوده است.
هر چند که شخصاً دعوی روشنفکری يا نوانديشی ندارم، امّا به عنوان خواننده ای علاقه مند به اين مباحث، و نيز چون به آن کلام وحيانی که بر محمـّد مصطفی صلوة الله عليه نازل گرديده و به فرهنگ برآمده از بعثت الهـی آن امين ِ ثـقــه دلبسته ام، از جريان روشنفکری دينی و از نوانديشان اسلامی انتظاری دارم. بی ترديد مقتضای روشنفکـری و نوانديشی، پرسشگری و انـتـقـاد است. امّا طرح پرسش و نقـد، همچون نظريه پردازی و مفهومسازی، هرگز در خلاء نيست، بلکه همواره مندرج در يک سنت انديشگی است. از نوانديشان دينی توقــّع می رود که پرسشها و نقدها را ولو آنکه در اساس فارغ از دين و متناسب با برداشتی غيردينی يا ضدّ دينی مطرح شده باشد، متناسب با معيارها و ملاحظات سنت دينی – به معنای تاريخی آن- بازانديشی و صورتبندی نمايند. اگر روشنفکری دينی از سنت دينی منقطع گردد، و در بازخوانی پرسشهای نو و بازسازی پاسخها، نسبت به نحوه طرح مسائل و مفاهيم در انديشه دينی – با همه تنوّع آن- بی اعتنايی نمايد، وظيفه خطيری را فرو نهاده است. همه روشنفکران با مفاهيم دينی، سلباً يا ايجاباً، کار ندارند، اما روشنفکر دينی را می ســزد که در پرسشهای روشنفکرانه و نوانديشانه از منظر دينی بنگرد، و آنجا که ممکن است مفاهيم کهنه را جان تازه ببخشد، و هر جا که لازم افتد به گسترش يا پيرايش مفهومی و نظری دست يازد.
در بازانديشی پرسشها و پاسخهای مربوط به کيفيت و حجيت وحی و وثاقت مصحف شريف، همواره بايد در نظر داشت که مسلمانان چرا، به چه نحو، و بر اساس کدام مبانی و مفروضات کلامی، فلسفی، طبيعی، و زبان شناسانه الوهی بودن قرآن را مسلـّم می دانسته، و حيات فرهنگی جوامع خويش را حول اين کتاب سامان می داده اند.
با احترام و صميميّت
حسين کمالی
آذر ماه 1387/دسامبر 2008
(نيويورک)
No comments:
Post a Comment