Sunday, December 28, 2008

Harold Pinter's Nobel Acceptance Speech

The British dramatist Harold Pinter died on Christmas Eve. I have translated his Nobel acceptance speech, into Persian. It was originally telecast in December 2005. I have also read out the text in Persian, and roughly synchronized it with Pinter's original delivery.

Here's a link to a tribute to Harold Pinter, Playwright of the Pause, by By MEL GUSSOW and BEN BRANTLEY, from the NY Times, December 25th 2008.

====

اين ترجمه را به دکتر عطاء الله مهاجرانی و همسر محترمشان خانم دکتر کديور پيشکش می کنم؛
به نشانه سپاس از پذيرايي محبت آميزشان در لندن


هنر، حقيقت و سياست

متأسفم که نتوانستم به استکهلم بيايم.


در 1958 نوشته بودم:

"مرز قاطعی بين حقيقت و آنچه غيرحقيقی است وجود ندارد، و بين راست و دروغ نيز. چنين نيست که هر امری ناگزير يا راست باشد يا دروغ، بسا که هم راست باشد هم دروغ."

باور دارم که اين سخن همچنان از معنای معـتبــری برخوردار است، و در فرايند جستجوی حقيقت از مجرای هنر همچنان به کار می خورد. از اين رو، در مقام نويسندگی همچنان پای آن سخن می ايستم، اما در مقام شهروندی نمی توانم چنان کنم. در مقام شهروندی بايسته آن است که بپرسم: حقيقت کدام است؟ دروغ چيست؟

حقيقت در عالم نمايش همواره دست نايافتنی است. هرگز آن را نمی توان پيدا کرد، اما از جستجوی آن گزير و گريزی نيست. چون جستجوست که کار را پيش می راند. آنچه ما را می شايد و می بايد همان جستجوست. ای بسا در دل تاريکی با حقيقت مصـادف می شويم، مواجهـه ای دست می دهد، يا شکلی و هيکلی يک لحظه پـديـدار می گردد که شايد نسبتی با حقيقت داشته باشد، بی آنکه بدانيم چه رخ داده است. اما حقيقت ِحقيقی اين است که حقيقت واحدی وجود ندارد که در هنرهای نمايشی به چنگ آدمی بيفتد. بسی بيش از يک حقيقت هست. حقيقتها با هم در کشمکشند، يکديگر را پس می زنند، گاه پرتو يکی در آينه ديگری بازتاب می يابد، گاه به هم بی اعتنايی می کنند، گاه سر به سر هم می گذارند، يا چشم بر هم فرومی بندند. گاه حس می کنی که حقيقت را يک لحظه در دست خويش گرفته ای، و لحظه ای ديگر از ميان انگشتانت فرو می لغزد و گم می شود.

اغلب از من می پرسند که نمايشنامه هايم چگونه و از کجا پديد آمده است. نمی دانم چه بگويم. حتی خلاصه ای هم از نمايشنامه های خود نمی توانم به دست دهم، الاّ اينکه بگويم فلان اتفاق افتاد. چنين گفتند. چنين کردند.
بيشتر نمايشنامه هايم زاييده يک جمله، يک واژه، يا يک تصوير است. يا واژه ای که در پی آن تصويری آمده است.
دو نمونه می آورم از دو جمله که بی مقدمه و از ناکجا به ذهنم آمد و تصويری در پی آن رسيد، و باقی را من ادامه دادم.
يکی از نمايشنامه بازگشت است، و ديگری از گذشته ها. جمله اوّل بازگشت اين است که "قيچی را چه کردی؟"، و در ابتدای گذشته ها کلمه "تيــره" آمده است.

فراتر از اين هيچ در دست نداشتم.

در نمونه اوّل، پيداست که کسی دنبال قيچی می گردد و جايش را از کس ديگری می پرسد که گمان می برده است شايد او دزديده باشدش. در عين حال، در دل خويش می دانستم که طرفی که مورد خطاب است نه به فکر قيچی بوده، نه به فکر سؤالی که از او شده است.
"تيــره" در ذهن من وصف موی کسی بود، و رنگ موی زنی، و کلمه ای بود در پاسخ سؤالی.
در هر دو مورد، خود را ناگزير می ديدم که دنباله کار را بگيرم. در ابتدا تصويری پيش چشمم می آمد و به آهستگی رنگ می باخت، همچون سايه ای که در دل نور رود.
هميشه شخصيتهای نمايشنامه هايم را در ابتدا الف، ب، و جيم نام می دهم.
در نوشتن نمايشنامه بازگشت، ابتدا تصوير مردی را ديدم که وارد اتاق بی روحی می شود و خطاب به مرد جوانی که روی مبل بدقواره ای نشسته و اخبار شرط بندی اسب را در روزنامه ای می خواند سؤالش را مطرح می کند. همان وقت در دل می دانستم که الف، پدر بود و ب پسر او بود، اما هنوز قطعيتی در کار نبود. اما وقتی ديدم ب (که تبديل شد به لنی)، به الف (که تبديل شد به مکس) می گويد "بابا، موضوع را عوض کنم. می خواهم ازت بپرسم ببينم اين شامی که ديشب خورديم اسمش چی بود؟ چی ميگی بهش؟ چرا يک سگ نمی خری؟ تو که آشپز سگها هستی. راستی می گم. خيال می کنی برای سگهای زيادی آشپزی می کنی." خوب وقتی ب به الف می گويد "بابا" معقول است که فرض کنيم يکی پسر و ديگری پدر اوست. معلوم است الف آشپز است و آشپزيش هم چنگی به دل نمی زند. آيا از اين می توان نتيجه گرفت که مادری در قصه نيست؟ در آن وقت نمی دانستم. همان موقع به خود می گفتم که ابتدای کار ما هرگز از نهايت کار ما خبر ندارد.
"تيــره". پنجره ای بزرگ. رو به آسمان وقت عصر. مردی به نام الف (بعداً شد ديلی) و زنی به نام ب (بعداً شد کيت) نشسته اند با ليوانهايشان. مرد می پرسد "چاق يا لاغر؟" از چه حرف می زنند؟ آنگاه زن ديگری را کنار پنجره می بينم، جيم (بعداً می شود آنا)، که در سايه روشن نور ايستاده است، پشت به آن دو، با موهای تيــره.
دم شگرفی است آن دم که شخصيتهای ناموجود به وجود آورده و آفريده می شوند. انچه از پی آن دم می آيد ناپيوسته، نادانسته، يا هذيان آميز است، و گاه همچون بهمنی توفنده سرازير می شود و همه جا را فرو می گيرد. نويسنده جای عجيبی نشسته است. به يک معنا شخصيتهای داستان حضورش را خوش نمی دارند. در مقابلش سرکشی می کنند، و سر کردن با آنها سخت است، چون شناختن و شناساندنشان کاری محال است. وادارشان نمی توان کرد که هر کاری بکنند. گويی در بازی پايان ناپذيری با آنها درگيريد، مثل موش و گربه، گرگم به هوا، يا قايم باشک. آخر کار با يک عدّه شخصيت جاندار و خوندار طرفيم که اراده دارند، حساسند، و در اجزاء و مؤلفه های آنها نمی توانيد دست ببريد، و چيزی را جابجا کنيد.
از اين رو زبان در عالم هـنـــر، امری است آميخته به ابهامات، مثل باتلاق، يا سطح متزلزل ترامپولين، يا حوض يخ بسته ای که هر آن ممکن است زير پای شمای نويسنده خالی شود.
اما همچنان که گفتم جستجوی حقيقت را دمی نمی توان تعطيل کرد. وقفه و تعليق نمی پذيرد. همين جا و همين دم بايد با آن رو در رو شد.
صحنه سياست مسائلش يکسره از جنس ديگری است. موعظه را بايد کنار گذاشت. عينيت ضرورت دارد. شخصيتها بايد در هوای خودشان نفس بکشند. نويسنده نبايد شخصيتها را مطابق سليقه يا ظرفيت و خواسته خود محدود کند. بلکه بايد از زاويه های گوناگون و از چشم اندازهای متفاوت بر آنها بنگرد، گاه غافلگيرشان کند، اما همواره آزادشان بگذارد تا به سمت و سويی که مطلوب خوشان است بروند. هميشه هم نتيجه نمی دهد. طنز سياسی، به هيچيک از اين قاعده ها پابند نيست، بلکه درست به جهت خلاف اينها می رود، و کار درستش هم همين است.
در نمايشنامه جشن تولد فرصتی برای انتخاب اقسام اقدامها از ميان جنگل ممکنات فراهم آورده و سرانجام بر اقدام بر انقياد تمرکز کرده ام.
در نمايشنامه زبان کوهستان تنوع انتخاب چندان جايی ندارد. آنچه هست تلخ و زشت است. سربازانی که نمايشنامه بازی می کنند، از همين مايه که هست طرفی می بندند. گاه يادمان می رود که شکنجه گران هم زود حوصله شان سر می رود. بايد لختی بخندند تا روحيه شان تقويت شود. در زندان ابو غريب عراق هم اين تأييد شده است. زبان کوهستان بيست دقيقه بيشتر طول نمی کشد، اما می توان ساعتها ادامه اش داد، و همان ماجرا پست سر هم، ساعتها از پی هم ممکن است تداوم يابد.
در مقابل، نمايشنامه از خاک به خاک چنان است که گويی زير آب در جريان است. زنی در حال غرق شدن است، و دستش از ميانه امواج بيرون آمده، و اندک اندک از نظر غايب می شود، و هر چه کمک می جويد کسی را نمی يابد، نه بالا نه زير آب، و آنچه هست سايه ها و تلؤلؤ لغزان آنهاست؛ و پيکر زنی در دوردستها فرو می رود، بی آنکه مجالی يابد تا از سرنوشت تاريکی که فقط از آن ديگران می پنداشت نجات پيدا کند.
اما همچنانکه ديگران مردند، او هم می ميرد.
زبان سياست، چنانکه نزد اهل سياست به کار می رود، راهی بدين عرصه ندارد، چون تا جايی که قرائن گواهی می دهد بيشتر سياسيون سر و کارشان با حقيقت نيست، بلکه با قدرت و حفظ قدرت است. برای حفظ قدرت مردم را بايد ناآگاه نگاه داشت، و زندگانيشان بايد بی خبر از حقيقت بگذرد، حتی حقيقت زندگانی خودشان. پس آنچه در پيرامون ما گسترانده اند سفره پهناوری از دروغ است که می خواهند از آن بخوريم.
همگان، فرد فرد، در اينجا می دانند که توجيه حمله به عراق بر اين پايه بود که صدام حسين سلاحهای خطرناک کشتار جمعی در اختيار دارد که در 45 دقيقه می تواند بعضی را شليک کند و ويرانی وحشتناک به بار آورد. تضمين دادند که اين عين حقيقت است. اما حقيقت اين نبود. گفتند عراق با القاعده پيوند دارد و در مسئوليت حمله زشت يازدهم سپتامبر 2001 به نيويورک شريک است. تضمين دادند که اين عين حقيقت است. اما حقيقت اين نبود. گفتند عراق امنيت جهانی را تهديد می کند. تضمين دادند که اين عين حقيقت است. اما حقيقت اين نبود.
حقيقت اساساً غير از اين بود. حقيقت در اين بود که ايالات متحده امريکا نقش ويژه ای در جهان برای خود قائل است، و شيوه خاصی در ايفای اين نقش در پيش گرفته است.
پيش از آنکه به زمان حاضر بازگردم، نگاهی به گذشته نزديک می اندازم، يعنی به سياست خارجی ايالات متحده از جنگ جهانی دوّم بدين سو. معتقدم وظيفه ما اين است تا اين دوره را با دقــّـت بکاويم، هر چند اين کاوش محدود باشد، چندان که فرصت ما در اينجا اقتضا می کند.
همه می دانند که در شوروی و اروپای شرقی پس از جنگ چه گذشت: سرکوبی سازمان يافته، زشتيهای گسترده، خفه کردن بی رحمانه انديشه مستقل. همه اينها مستند و متقن است.
سخن من اين است که جرائم ايالات متحده را در طی همين مدّت تنها به نحو سطحی ضبط کرده اند، تا چه رسد به آنچه ثبت شده، يا آنچه به گردن گرفته شده، يا آنکه اساساً جرم شناخته شده باشد. معتقدم بدين امر بايد پرداخت، و حقيقت امر نتيجه روشنی برای شناختن وضع کنونی جهان خواهد داشت.
هر چند وجود شوروی دست ايالات متحده را در عملی کردن همه منوياتش در جهان تا حدودی بسته بود، اما آنچه از ايالات متحده به ظهور رسيد دال بر اين بود که گويی گمان می برده است کارت سفيدی به او داده اند تا هر چه می خواهد بکند.
حمله مستقيم به حکومتهای مستقر شيوه مطلوب امريکا نبوده است. در اصطلاح خودشان "درگيری ملائم" را ترجيح می داده اند. درگيری ملائم يعنی اينکه هزاران نفر را می کشند اما با سرعتی کمتر از آنچه انداختن يک بمب بر سرشان يکجا باعث می شود. قلب يک کشور را مسموم می کنيد و غدّه بدخيمی را در بدن می نشانيد، آنگاه سريان مرض را به نظاره می نشينيد. وقتی قومی به انقياد کشيده شد، خواه زنده و فروکوفته يا مرده – فرق نمی کند- و دوستان شما و قوای نظاميتان و شرکتهای بزرگ همگی بر سرير قدرت مستقر شديد، می رويد جلوی دوربين می گوييد دموکراسی پيروز شده است. اين شيوه معهود سياست خارجی ايالات متحده بوده است در سالهايی که می گويم.
ماجرای غم انگيز نيکاراگوئه مثال بسيار گويايی است. محض نمونه ای از نگاه امريکا به نقش خود در جهان، در گذشته و حال، آن را نقل می کنم.
سال 1980 در جلسه ای حاضر بودم که در سفارت ايالات متحده در لندن برگزار شد.
مجلس ايالات متحده در شرف تصميم گيری بر سر اين بود که آيا پول بيشتری در اختيار نيروهای کونترا که با حکومت نيکاراگوئه می جنگيدند بگذارد يا نه. من عضو هيئتی بودم که به نمايندگی نيکاراگوئه سخن می گفت، و مهمترين عضو ما هيئت پدر روحانی جان مـِـتکـَـلف بود. رئيس هيئت امريکايی ريموند سايتس بود (نفر دوّم سفارت در آن موقع که بعداً سفير شد). پدر روحانی مـِـتکـَـلف گفت: "ببينيد، من متولی کليسايی در شمال نيکاراگوئه هستم. کسانی که به کليسای من می آيند مدرسه ای ساخته اند، و درمانگاهی و نيز مرکزی برای امور فرهنگی. زندگانی صلح آميزی داشتيم تا اينکه چند ماه پيش گروهی از کونتراها به منطقه حمله کرد. همه چيز را خراب کردند: مدرسه، درمانگاه، مرکز فرهنگی. به پرستاران و آموزگاران تجاوز کردند، پزشکان را کشتند، با بی رحمی وحشيانه. تقاضای ما اين است که از دولت ايالات متحده بخواهيد دست از حمايت اين کارهای وحشتناک تروريستی بردارند."
ريموند سايتس شهره بود به اينکه مردی است عاقل و مسؤليت شناس و دانا. در ميان ديپلماتها احترامی داشت. گوش داد، درنگی کرد، و با لحنی جدّی گفت: "پدر روحانی، بگذاريد نکته ای با شما بگويم. در جنگ، هميشه افراد بی گناه آسيب می بينند." سکوت سردی برقرار بود. خيره خيره به او نگاه کرديم، اما او پلک هم بر هم نزد.آری، افراد بی گناه هميشه آسيب می بينند.
سرانجام کسی گفت: "اما در اين مورد افراد بی گناه از زشتکاری گروهی آسيب می بينند که دولت شما خرجشان را می دهد. اگر کنگره پول بيشتری به کنتراها بدهد، از اين زشتيها بيشتر رخ خواهد داد. مگر نيست؟ پس آيا دولت شما در اين همه قتل و ويرانگری که دامنگير شهروندان يک کشور مستقل می شود شريک جرم نيست؟"
سايتس خم به ابرو نياورد و گفت: "گمان نمی کنم قرائن عرضه شده دعوی شما را تأييد کند."
وقتی از آنجا بيرون می آمديم، يکی از کارگزاران سفارت ايالات متحده به من گفت که از نمايشنامه های من خوشش می آيد. جواب ندادم.
يادآور می شوم که در آن موقع رئيس جمهور ريگان گفته بود: "منزلت کنتراها همانند منزلت مبارزان بنيانگذار امريکاست."
ايالات متحدّه از ديکتاتوری خشن سوموزا در نيکاراگوئه چهل سال حمايت کرده بود. اهل نيکاراگوئه، به رهبری ساندينيستها، رژيم را در 1979 با يک انقلاب نفسگير مردمی بر انداختند.
ساندينيستها بی عيب نبودند. آنها هم دامنشان به کبر آلوده بود، و فلسفه سياسيشان عناصر متناقض بسيار در بر داشت. با اين حال، اهل هوشمندی، خردورزی، و رفتار متمدنانه بودند. می خواستند جامعه ای پايدار، خوب و چندصدائی بر پا کنند. مجازات اعدام را لغو کردند. صدها هزار کشاورز فقير را حيات دوباره بخشيدند. بيش از يکصد هزار خانواده دارای زمين با سند شدند. دو هزار مدرسه ساختند. نهضت سوادآموزی بزرگی به راه انداختند که بی سوادی را به يک هفتم ميزان پيشين فروکاست. آموزش رايگان و نظام درمانی رايگان ايجاد کردند. مرگ و مير نوزادان به يک سوّم ميزان پيشين فروکاسته، و فلج اطفال ريشه کن شد.
ايالات متحده اين دستاوردها را به اسم اينکه اينها توطئه مارکسيستی/لنينيستی است تخطئه کرد. از نگاه دولت امريکا نمونۀ خطرناکی داشت مطرح می شد. اگر نيکاراگوئه اجازه می يافت تا هنجارهای مبنائی عدالت اجتماعی و اقتصادی را بر پا دارد، و اگر اجازه می يافت شاخصهای درمانی و آموزشی را بالا ببرد و به انسجام اجتماعی و احترام ملی دست پيدا کند، آنگاه کشورهای همسايه نيز پرسشهای مشابه مطرح می کردند و همانها را می خواستند. در همان زمان نارضايتی شديد از وضع موجود در السالوادور بالا گرفته بود.
اندکی پيش از "سفره دروغ" ياد کردم که پيرامون ما گسترده اند. رئيس جمهور ريگان عادة ً نيکاراگوئه را "زندان تماميت طلبی" می خواند. رسانه ها، و نيز دولت بريتانيا، اين تعبير را به کار می بردند، و آن را صحيح و منصفانه می انگاشتند. در حالی که نشانه مؤثقی از وجود جوخه های مرگ تحت فرمان حکومت ساندينيستها به دست نيامده بود. نشانه مؤثقی از شکنجه وجود نداشت. هيچ نشانه مؤثقی از خشونت سازمان يافته و رسمی به دست نيامده بود. هرگز کشيشی را در نيکاراگوئه نکشته بودند. بلکه سه کشيش در دولت حضور داشتند، دو نفرشان يسوعی بودند و يکی هم از مبلغـان گروه مرینول بود. زندانهای تماميت طلبی در کشورهای همسايه، السالوادور و گواتمالا بر قرار بود. ايالات متحدّه دولت منتخب مردمی گواتمالا را در1954 ساقط کرده بود، و برآورد می شود بيش از دويست هزار انسان از چنگال ديکتاتوريهای نظامی پشت سر هم آسيب ديدند.
شش تن از برجسته ترين يسوعيان را در دانشگاه امريکای مرکزی سن سالوادور در سال 1989 گروه آلکاتل که در پادگان فورت بنينگ ايالت جورجيای امريکا آموزش ديده بودند سبعانه کشتند. آن بزرگمرد دلير، کشيش اعظم رومرو را در حالی کشتند که مراسم عشای ربّــانی را بر گزار می کرد. برآورد کرده اند که 75000 نفر جان خود را از دست دادند. به کدامين گناه کشته شدند؟ کشته شدند چون باور داشتند زندگانی بهتر دست يافتنی است و می کوشيدند بدان دست يابند. همين اعتقاد کافی بود که آنها را فوراً کمونيست قلمداد کنند. آنها را کشتند چون جرأت کرده بودند وضع موجود را، و دورنمای بی پايان فقر و بيماری و تحقير و سرکوبی را که گويی از هنگام ولادت سرنوشتشان بوده است به ديده ترديد بنگرند.
ايالات متحدّه سرانجام دولت ساندينيستا را ساقط کرد. سالها زمان برد و مقاومت شد، اما تحريمهای لاينقطع و جان باختن 30000 نفر سرانجام روحيه مردم نيکاراگوئه را تضعيف کرد. باز از راه مانده و گرفتار فقر و فاقه شدند. قمارخانه ها دوباره در کشور داير شد. درمان رايگان و آموزش رايگان به سر رسيد. شرکتهای بزرگ انتقامجويانه باز گشتند. "دموکراسی" پيروز شده بود.
اين "سياست" منحصر به امريکای مرکزی نبوده است. بلکه آن را در سراسر جهان پيش برده اند. هرگز به آخر نرسيد. و اينک گويی که هرگز نبوده است.
ايالات متحده پس از جنگ جهانی دوّم هر ديکتاتوری نظامی را که در جهان بوده حمايت کرده و در موارد بسيار مباشرة ً به قدرت رسانده است. منظور من اندونزی است، و يونان، اروگوئه، برزيل، پاراگوئه، هائيتی، ترکيه، فيليپين، گواتمالا، السالوادور، و البته شيلی. مصيبتی که ايالات متحده در 1973 بر سر شيلی آورد، هرگز زائل نمی شود و بخشودنی نيست.
صدها هزار کس در آن کشورها به کام مرگ رفتند. آيا چنين نيست؟ آيا اين را می توان نتيجه سياست خارجی امريکا دانست؟ جواب اين است که آری چنين است و اينها نتيجه سياست خارجی امريکا بوده است. اما به شما چنين نخواهند گفت.
اتفاقی نيفتاده است. هيچ اتفاقی نيفتاده است. آن وقت هم که اتفاق می افتاد؛ اتفاقی نمی افتاد. چون اهميت نداشت. بدان توجه نمی شد. جرائم ايالات متحده سازمان يافته، مداوم، خباثت آميز، و فارغ از پشيمانی بوده است، ولی تنها شمار اندکی در اين باره سخن گفته اند. قدرت را در سرتاسر جهان با دقتی همچون دقتی که پزشکان در کار می آورند به دست گرفته است، و چنان وانمود می کند که عامل و مأمور خيرخواهی و نيکی است. چشم بندی است، و شيوه ای زيرکانه، و حتی هوشمندانه و بسيار موفق برای هيپنوتيزم.
اين قدر می گويم که ايالات متحده بی شبهه بزرگترين نمايشی است که راه انداخته اند. خشن، بی اعتنا، پرخاشگر، بی رحم، و گاه زيرک. فروشنده ای که دوره افتاده است و پرفروشترين متاعی که عرضه می کند خودپرستی است. برنده هم هست. بشنويد که رؤسای جمهور امريکا چطور از "مردم امريکا" حرف می زنند، و مثلاً می گويند "من به مردم امريکا می گويم که وقت آن رسيده است که دعا کنند و از حقوق مردم امريکا دفاع کنند و من از مردم امريکا می خواهم که به رئيس جمهور خود اعتماد کنند در اجرای امری که اجرايش را به نام مردم امريکا بر عهده گرفته است".
شعبده ای است که برق آن چشم را می زند. زبان را چنان به خدمت گرفته اند تا انديشه به ميدان نيايد. تعبير "مردم امريکا" تشک بزرگ و آرامش بخشی است. لازم نيست فکر کنيد. فقط روی تشک دراز بکشيد. اين تشک هر چند هوش و ادراک شما را خفه کند، تشک راحتی است. البته اين شامل 40 ميليون نفری نمی شود که زير خط فقر زندگی می کنند، يا دو ميليون مرد و زنی که در زندانهای گولاگ مانندی به سر می برند که از کران تا کران ايالات متحده بر پا شده ست.
ايالات متحدّه ديگر نگران آن نيست که درگيریها را ملائم نگه دارد. انگيزه ای برای مهر سکوت بر لب نهادن و شيطنتها را مخفيانه پيش بردن باقی نمانده است. ورقهای بازی بدون ترس و رودربايستی همه روی ميز رديف است. سازمان ملل، قوانين بين الملل، يا مخالفت ناقدان را به لعنتی هم نمی خرد، چون اينها همه سست عنصر و بی تأثير است. بـرّه حرف شنوی هم به اسم بريتانيای کبير دارد که نکبت زده و سربه راه همه جا به دنبالش می دود.
دغدغه اخلاقی ما کجا رفت؟ آيا اصلاً دغدغه ای در کار بوده است؟ اين واژه ها چه معنا می دهد؟ آيا منظور همان مفهومی است که اين روزها کمتر از آن سخن می رود- يعنی وجدان؟ وجدانی که تنها به کارهای شخصی ما نظارت نمی کند بلکه مسؤليت مشترک ما را نسبت به کردار ديگران نيز تحت نظر دارد؟ آيا وجدان مرده است؟ خليج گوانتانامو را ببينيد. صدها نفر را بيش از سه سال است بدون تفهيم اتهام حبس کرده اند، نه وکيلی در کار است، نه رويه قانونی، و به لحاظ حقوقی نيز اين حبس محدوديت زمانی ندارد. اين ساختار غيرقانونی را در مخالفت صريح با مفاد پيمان ژنو درست کرده اند. آنچه به نام "جامعه جهانی" مشهور شده است، وجود آن را تحمل می کند اما تأملی در آن باره روا نمی دارد. اين جنايت را کشوری مرتکب می شود که خود را "رهبر جهان آزاد" می نامد. آيا به فکر حبس شدگان در خليج گوانتامو هستيم؟ رسانه ها درباره آنان چه می گويند؟ گهگاه خبری از اينها می رسد، چيزکی در صفحه شش. اينها را به ناکجاآباد فرستاده اند، و معلوم نيست از آنجا وقتی نجات پيدا کنند. هم اکنون شماری از آنها در حال اعتصاب غذا هستند، و غذا را به زور در حلقشان می کنند، در حالی که بعضی از آنها قانوناً مقيم بريتانيا بوده اند. غذا فروکردن به حلق آدمی کار ظريفی نيست. بی حسی و آرامبخش هم در کار نيست. لوله ای است که از راه بينی به گلو فرو می برند. طرف خون استفراغ می کند. اين شکنجه است. وزير امور خارجه بريتانيا در اين باره چه گفته است؟ هيچ. نخست وزير بريتانيا در اين باره چه گفته است؟ هيچ. چرا هيچ نگفته اند؟ برای اينکه ايالات متحده گفته است هر گونه انتقاد از شيوه ما در خليج گوانتانامو اقدام خصمانه به شمار می رود. يا با ما هستيد يا دشمن ما. اين است که بلر دهانش را می بندد.
حمله به عراق راهزنی بود، تررويسم دولتی وقيحانه بود، که بی اعتنا به مقوله قوانين بین المللی انجام شد. اين حمله اقدام نظامی بلاتوجيهی بود که از يک دسته دروغ انباشته بر سر دروغهای ديگر نشأت گرفت، و با خدعه در استفاده از رسانه ها، و فريب مردم، امکان يافت؛ اقدامی که غايت آن تثبيت اقتدار نظامی و اقتصادی امريکا در خاورميانه بود – با اين بهانه واهی و اين توجيه دروغين که اقدامی آزادیبخش است. به عرصه آوردن قوای نظامی رعب انگيز که به کشتار و معلوليت هزاران هزار مردم بيگناه منجر گشته است.
شکنجه، بمبهای خوشه ای، اورانيوم سوخته، آدمکشيهای بی حساب و بی شمار، و تحقير را به مردم عراق ارزانی داشته ايم و اسمش را گذاشته ايم "ارمغان بردن آزادی و دموکراسی به خاورميانه".
چه تعداد آدمی را بايد کسی بکشد تا بگويند مرتکب قتل عام شده و جنايتکار جنگی است؟ صدهزار نفر؟ اگر از من می پرسيدند می گفتم اين رقم فراتر از حدّ کفايت است. بنا براين عدالت اقتضا می کند که بوش و بلر را در دادگاه بين المللی رسيدگی به جنايت محاکمه کنند. اما بوش زيرک بوده است، و اساساً دادگاه بين المللی رسيدگی به جنايت را به رسميت نشناخته است. پس هر جا يک سرباز امريکايی يا حتی چهره سياسی گير بيفتد، بوش اخطار کرده است که تکاوران را به عمليات اعزام خواهد کرد. اما تونی بلر آن دادگاه را به رسميت شناخته، و او را می توان به محاکمه کشيد. نشانی او را هم می توان به مقامات دادگاه داد. همان ساختمان شماره 10، داونينگ استريت، لندن.
مرگ در اين ميان موضوع گفتگو نيست. بوش و بلر مرگ را پشت سر چيزهای ديگر پنهان ساخته اند. دست کم 100000 عراقی را بمبها و موشکهای امريکايی پيش از آنکه شورشها در عراق آغاز شود به کام مرگ فرستاده بود. اما اين شمار اهميتی ندارد. مرگشان هرگز رخ نداده است. گويی کشته های مشقی اند. در فهرست کشتگان هم ثبت نشده اند. فرمانده نظامی امريکايی تامی فرنکس گفته بود "ما جنازه ها را نمی شماريم."
در اوايل جنگ عکسی در صفحه اوّل روزنامه های انگليس چاپ شده بود که تونی بلر روی پسربچه ای عراقی را می بوسيد. زيرش نوشته بود "کودک خوشحال". چند روز بعد، خبر ديگری همراه با عکس در يکی از صفحات داخلی چاپ شد، درباره کودک چهارساله ای که دستهايش قطع شده بود. خانواده اش را انفجار موشکی به باد داده بود، و او تنها بازمانده بود. می پرسيد "دستهايم را کی به من پس می دهيد؟" ديگر خبری از او نشد. تونی بلر نه او را بغل می گرفت، نه ساير کودکان لت و پار شده را، نه هيچ پيکر خونين ديگر را. خون ناپاک است، و اگر بنا باشد جلوی تلويزيون با روی گشاده سخنرانی کنيد، پيراهن و کراواتتان را لک می اندازد.
مرگ 2000 امريکايی هم مايه سرافکندگی است. در تاريکی دفنشان می کنند. مراسم تشييع بی سر و صدا و دور از هياهو برگزار می شود. معلولين هم باقی عمرشان به پوسيدن در تختخواب می گذرد. مرده ها و معلولين در دو نوع قبر متفاوت می پوسند.
قطعه ای از شعر پابلو نرودا را با عنوان "توضيحات" می خوانم:
صبحی بود و همه چيز در حال سوختن بود
صبحی بود و آتشها برافروخته
از دل زمين زبانه می زد
آدميان را به کام می کشيد
آتش همه جا بود
باروت همه جا بود
خون همه جا بود
راهزنها سوار بر طياره و کشتی
راهزنهای انگشتر به دست با زنهای اشرافی
راهزنها همراه با رهبانهای سياهپوش که وعده رستگاری می پراکندند
همه از آسمان فراز آمدند تا کودکان را بميرانند
خون بچه ها در کوچه ها جاری شد
فارغ از هياهو، درست مثل خون بچه ها

کفتارهايی که منفور کفتارند
سنگ خارايی که خار بيابان هم آن را تف می کند
افعيهايی که افعی از آنها می گريزد

رو در روی تو خون در چشمم آمد
که از جانب اسپانيا همچون برجی برخاسته
می آمد تا تو را در موجی فرو برد
از تيغ و غرور

خيانت پيشه
سرداران
ببينيد اسب من مرده است
بنگريد اسپانيای در هم شکسته را:
از پنجره هر خانه آهن سوخته بيرون زده
به جای گلها
از هر روزن اسپانيا
اسپانيا سر بر می کشد
و از هر کودک مرده تفنگی با دو چشم
و هر جنايت گلوله هایی می زايد
که روزی همه بر خال قلبتان خواهد نشست.

می پرسيد اين چه شعری است که شاعر
از رؤيا و برگها سخن نمی گويد
و از آتشفشانهای زادگاه خود.

هان بياييد و خون را در کوچه ها نظاره کنيد
بياييد و ببينيد.
بياييد و ببينيد خون را
در کوچه ها!

روشن بگويم که نقل شعر نرودا ابداً از آن رو نيست که جهموری اسپانيا را با عراق تحت امر صدام حسين همسنگ می انگارم. از نرودا نقل کردم چون در شعر معاصر نمونه ديگری نمی شناسم که بدين کوبندگی و رسايی بمب ريختن بر سر غيرنظاميان را توصيف کرده باشد.

گفتم که ايالات متحده دستش را باز بازی می کند. اين طور شده است. رسماً اعلان کرده اند که سياست جديدشان "سلطه بر طيف سراسری" است. تعبير از من نيست، از خودشان است. "سلطه بر طيف سراسری" يعنی تسلط داشتن بر زمين، دريا، فضا و همه منابع ذی ربط.

ايالات متحده اکنون 702 پايگاه نظامی در 132 کشور جهان دارد، البته به جز سوئد که استثنای شريفی است. بدرستی نمی دانيم اينهمه از کجا آمده، ولی فعلاً اينجاست.

ايالات متحده 8000 کلاهک هسته ای فعال دارد. دو هزار تايشان آماده شليک است، همين که از 15 دقيقه قبل از شليک هشدار داده شود. سامانه هسته ای جديدی در دست تهيه دارند که نامش را سنگر شکن گذاشته اند. بريتانيا هم که هميشه آماده به خدمت ايستاده است، قصد کرده است موشک هسته ای موسوم به ترایدنت را عوض کند. هدف کجاست؟ اسامه بن لادن؟ شما؟ من؟ فلان کس؟ چين؟ پاريس؟ که می داند؟ همين قدر می دانيم که اين جنون بچگانه و حرص در اختيار داشتن و تهديد کردن با سلاح هسته ای هسته اصلی فلسفه سياسی امريکا در حال حاضر است. به ياد داشته باشيم که ايالات متحده پا در رکاب نظامی است و نشانه ای هم از قصد پياه شدنش پيدا نيست.

هزاران نفر، اگر نگوييم ميليونها نفر، از مردم امريکا بروشنی از کردار دولتشان به تنگ آمده و سرافکنده شده اند، ولی فعلاً اينها نيروی سياسی متشکل و منسجمی نيستند. اما ناخوشنودی، ترديد و ترسی که در ايالات متحده رو به تزايد است کم نخواهد شد.

می دانم که رئيس جمهور بوش يک عده آدم باکفايت دارد که سخنرانيهايش را می نويسند. من هم می خواهم داوطلبانه کاری برايش بکنم. پيشنهادم اين است که سخنرانی مختصری را جلوی تلويزيون خطاب به مردم بخواند. با قيافه فکور، موهای مرتب، جدّی، مطمئن، متين، دوست داشتنی، گاه گاه توأم به لبخند، جذاب، و مرد مردانه بيايد و بگويد:
"خدا عين خير است. خدا بزرگ است. خدای من عين خير است. خدای بن لادن عين شرّ است. خدای او خدای شرور است. خدای صدام عين شر بود، اما او بی خدا بود. وحشی بود. ما وحشی نيستيم. سر مردم را نمی بريم. ملتزم به آزادی هستيم. خدا هم اين طور است. من وحشی نيستم. من رهبر منتخب يک دموکراسی دوستدار آزادی هستم. جامعه ما اهل مهرورزی است. مهرورزانه با شوک الکتريکی و تزريقات مهلک اعدام می کنيم. ما ملت بزرگی هستيم. من ديکتاتور نيستم. او ديکتاتور است. من وحشی نيستم. اما او وحشی است. همه شان وحشی اند. من مشروعيت اخلاقی دارم. مشتم را می بيبنيد؟ مشروعيت اخلاقی من همين است. يادتان نرود."

حيات نويسنده همواره در تندباد حاثه هاست، گويی آدمی برهنه باشد. لازم نيست اشکی بريزيم، اما نويسنده عزمی کرده است و بدان پايبند مانده. راستی اين است که بادها بر ما می وزد، گاه سرد و يخبندان. تنها و از جاده دور. نه پناهگاهی، نه دستاويزی. مگر آنکه دروغی بگوييد و دستاويزی برای خود بسازيد، که در آن صورت خواهم گفت به سلک اهل سياست پيوسته ايد.

اينجا چندين بار از مرگ ياد کردم. اينک شعری از خود می خوانم، با عنوان "مرگ".

تن مرده را کجا پيدا کردند؟
تن مرده برا چه کسی پيدا کرد؟
تن مرده را وقتی پيدا کردند مرده بود؟

تن مرده از که بود؟

که بود پدر يا دختر يا برادر
يا دايی يا خواهر يا مادر يا پسر
تن مرده ای که بی صاحب مانده بود؟

آيا اين تن وقتی بی صاحب مانده بود مرده بود؟
آيا اين تن بی صاحب بود؟

آيا تن مرده برهنه بود يا لباسی برای سفر در بر داشت؟

چه شد که گفتند اين تن تن مرده است؟

آيا تو گفتی اين تن مرده مرده است؟

اين تن مرده را خوب می شناختی؟
می دانستی که تن مرده مرده است؟

تن مرده را شستی؟
هر دو چشمش را بستی؟
دفنش کردی؟
بی صاحب رهايش کردی؟
تن مرده را بوسيدی؟

وقتی در آينه می نگريم باور داريم که تصوير روبه رويمان ثابت است. اما يک ميليمتر که جا به جا شوی می بينی که تصوير عوض می شود. چون ما به سلسله ای از تصويرها می نگريم. گاه هست که نويسنده بايد آينه را بشکند- چون حقيقت از فراسوی آينه به ما خيره شده است.

معتقدم با همه دشواری که در راه هست، عزم جزم و اراده عقلانی راسخ ما شهروندان برای تعريف کردن حقيقت راستين حيات فردی و جمعی وظيفه گران و مهمی است که همه بر دوش داريم. تخلف از آن جائز نيست.

مادام که چنين اراده ای در آرمانهای سياسی ما متجسم و متجلی نشود، اميدی نمی توان داشت که به دست آريم و نگاه داريم شرافت آدمی را.




====

I also came across this YOUTUBE Video about the Four Seasons and I liked it.

Saturday, December 27, 2008

Thick Description

Thanks to Mr. Ganji's posting my letter in Radio Zameneh, a number of readers have responded to it, some in quite negative terms.

If I have time, I'll write a new piece on the idea of Thick Description, introduced into Cultural Studies by Clifford Geertz. There's a link to the pdf version of this key article on Thick Description: Toward an Interpretive Theory of Culture available through the server at Stanford University. The entire Collection of Essays where this classsic article appears is also available online through google books.

Tentatively, I'll use the term توصيف لايه لايه or تشريح تو به تو as a Persian equivalent for "Thick Description", and I'll translate "Interpretive Theory of Culture" as فرهنگ شناسی معناکاوانه. The term تشريح تو به تو comes from this line of poetry:
در دل خويش طاهره گشت و نديد جز تو را/صفحه به صفحه لا به لا، پرده به پرده تو به تو

Wednesday, December 24, 2008

Letter to Mr. Ganji

Here's a short letter I wrote to Mr. Akbar Ganji, a leading Iranian intellectual and a dear friend. I find myself in disagreement with the modernist approach to scripture, and more broadly to what is often described as "the tradition". I'd welcome comments from other friends.
====

به نام خدا

دوست گرامی جناب آقای اکبر گنجی،

"فرهنگ و انديشه اسلامی حاشيه ای است که مسلمانان در طیّ چهارده قرن بر متن مقدّس قرآن کريم نوشته و فراهم آورده اند."
اين جمله چکيده و خلاصه نظر اينجانب است در نقد سلسله ای از نوشته ها که با عنوان کلی "قرآن محمّدی" در چند ماه اخير به قلم آن جناب انتشار يافته است. بر صدر يکی از آن مقالات آورده ايد که "قرآن، حاشیه‌ای بر متنِ جامعه‌ی عربستان قرن هفتم میلادی است." در مقابل، من برآنم که قضيه را از آن سو بايد ديد. حيات فرهنگ اسلامی را، چنانکه در آداب و رسوم روزمره مسلمانان و در نظامات فکريشان از فقه و اصول تا فلسفه و عرفان و غير آن بازتاب يافته، در پرتو متن کلام الله می بايد شناخت، که بر لسان صدق پيـامبـر جاری شده است، نه اينکه کتاب را حاشيه ای بر عربستان مرده و مدفون در پس و پشت زمان بينگاريم.

مقدمة ً می گويم که بر سر واژگان يا شيوه گزينش و نقل عبارات در مقالات شما مجادله نخواهم نمـود، چون مـی بينم و می دانـم که دست بر مسائل حسّـاستری نهاده ايد، و مطلوبی فــراتــر را دنبـال می کنيد. اگر درست فهميده باشم، در صدديد تا آنچه را خلاف عقل می شماريد از دامان دين بزداييد، و جا برای قرائت عاقلانه و انسانی از دين بگشاييد، و از اين راه فضايی برای همزيستی کرامت آميز انسانها –از هر تيره و مرام و مسلک که باشند– فراهم سازيد. اين البته آرمانی والاست. پس حاشا که در اين يادداشت گــِرد مکابره بگردم. کار من پژوهش در حوزه تاريخ و فرهنگ است، و نکته ای که عرضه می کنم مبتنی بر تلقی تاريخی از فرهنگ اسلامی، و تأکيد بر جوهر تاريخی فرهنگ است.

استقــرا گواهی می دهد که در فرهنگ هزار و چند صد ساله مسلمانان، وحيانی و الوهی دانستن قرآن کريم در زمره مسلـّمات بوده است. اگر بتوان نظام انديشگی اسلامی را دستگاهی اصل موضوعی به شمار آورد، می توان گفت "قرآن کلام خداست" در آن دستگاه گزاره ای مبنايی و در حکم اصل موضوع است.

در نظامات اصل موضوعی، بر صدق گزاره های مبنايی برهان و دليل اقامه نمی شود، و اصول موضوعه را منطقاً اثبات نمی کنند. تا نيمه های سده نوزدهم ميلادی که شالوده های نظری فـنّ منطق ناپيراسته مانده بود، اين نکته دقيق گاه بر اهل نظر نيز مشتبه می گشت. بسياری از مغالطه های هندسی نزد گذشتگان که می کوشيدند اصل توازی را در دستگاه اصل موضوعی اقليدس مدلـّل سازند و بر صدق آن برهان می تراشيدند، يا آنهمه سرگردانی بیهوده شان در امر محال تثليث زاويه و تربيع دايره، از همين اشتباه منطقی و تمييز ننهادن میان تعاريف و اصول موضوعه و قضايا ناشی می شد. اثبات ناپذيری اصول موضوعه، و برهان ناپذيری تامّ تمام قضيه های صادق (قضايای گودل) در شناخت دستگاههای اصل موضوعی جزو مبانی است. لاجرم، مساوق انگاشتن دايره عقلانيت گزاره ها با مدلـّـل يا برهان پذيری آنها فرضی است که منطقاً و از بن باطل است.

گزاره های اثبات ناپذير را هميشه نمی توان و نبايد به وصف آنکه "ايمانی" هستند از دايره "عقلانی بودن" بيرون کرد. بحث عقلانی و منطقی بر سر ساختار و محتوای گزاره های دينی در فلسفه تحليلی همچنان زنده و جاری است، و در آن حوزه بر مبنای معنادار بودن گزاره های پايه، از اين قبيل که "خدا وجود دارد"، "خدا متکلم است" و ساير اصول متـعـارف دينی به معنای عام، استدلال می کنند و گفتگوی عقلانی را پيش می برند، و کسی را نمی رسد تا فلسفه تحليلی دين را – با همه نازک انديشی و دقت نظری که در آن هست- همسنگ معتقدات نامدلـّل افرادِ ساده ضمير بينگارد.

وقتی عقلانی بودن را حتّی در محدوده دستگاههای اصل موضوعی، از قبيل هندسه يا منطق مرتبه اوّل، نتوان به برهان پذيری تقليل داد، ديگر چه رسد به عرصه فرهنگهای بشری که فروکاستنشان به مشتی تعاريف و اصول متعـارف اساساً ساده انگارانه است؟ غنای فرهنگ و تجليات گوناگونش در جوامع بشری بسی بيش از آن است که با تور قياسات صوری بتوان به چنگ آورد. فرهنگ هميشه محصول کشاکشها و فراز و فرودهايی است که در طیّ نسلهای متمادی ميان انسانها پديدار گشته است. حتی بدون قائل شدن به مبنای فوق بشری برای دين، با چشم بستن بر اين جوهره تاريخی راهی به شناخت اين امر فرهنگی نمی توان برد.

فرهنگ شناسان، بر خلاف آنچه در منطق صوری شرط است، کارشان محدود به پيگيری زنجيره استنتاجات نيست، و از نامگذاری اسباب و صورتبندی تبيينهای علـّی نيز – که مقتضای روش شناسی علوم تجربی است- آنسـوتـر می روند. کـار فـرهنـگ شناس معناکاوی، گره گشـايی از کلاف سردرگم نمادها، و پرده برگيری از چنبرهای توبرتوی نهادها و انديشه هايی است که در زمينه يا بستر فرهنگهای خرد و کلان نهفته است. افسوس که اين شيوه نگرش معناکاوانه و فرهنگ شناسانه به مقوله دين و گزاره های دينی از سلسله نوشته های موسوم به "قرآن محمدی" غايب است.

مبانی و معانی گزاره "قرآن کلام خداست" را می بايد در فرهنگ اسلامی چنانکه در هزار و چند صد سال بروز يافته است جستجو کرد و بازشناخت، نه با تمسک به تفکيک مصنوعی و مغالطه آميز ميان عقلانيـّات که متـّکی بر براهينند و ايمانيـّات که گويی فقط در دل ريشه دارند و بس. معرفت بشری،‌ از جمله معرفت دينی را نمی توان و نبايد به روان شناسی فروکاست.

پيداست که مسلمانان، از عامی و عالمی که فرقشان را همچون فرق ميان کور و بينا شمرده اند، از مشبّهه گرفته تا اهل حکمت که قرنها مبانی خداشناسی يکدگر را پيوسته تخطئه می کرده اند، و از متکلـّمان معتــزلی گرفته تا نظرپـردازان عـرفـانی، همگـی از عبارت "قرآن کلام خداست" معنای همسان اراده نمی کرده و درباره مفاد و مقتضيات آن نظريه واحدی نداشته اند. با همه اختلافات، همين گزاره در منظومه های فکری نحله های گوناگون، به رغم برداشتهای متفاوت يا متعارض از آن، همواره جای ويژه داشته، و به سايــر گزاره ها و نظــريـه ها نيز معنا و جهت می بخشيده است. عجيب نيست که تعبير "قرآن محمدی" و اصرار ورزيدن بر اينکه الوهی دانستن کتاب، امری است ايمانی و معفـُوّ ولی نامتکی به دليل و نامبتنی بر پايه های عقلانی، خاطر برخی از خوانندگان مقالات شما را که با سنت فکری اسلامی همدلی عقلانی می ورزند، رنجانده است.

جان کلام من اينجاست که عقل و آنچه عقلانی است، همواره در تاريخ، بنا بر مقتضيات معيّـن فرهنگی، و در چارچوب سنتهای انضمامی اجتماعی تعريف می شود، مقبول خواطر می افتد، و حقــّانيت می يابد. پس فراخواندن به عقل ِ بريده از تاريخ يا عقل ِ ماوراء سنن تاريخی، مبنای محکم و بل معنای محصلی ندارد.

اينکه گفته شود نظريه های مبنايی فرهنگ اسلامی–از جمله گزاره کليدی "قــرآن کلام خداست"- را می توان يا می بايد بـُـريده از سرگذشت تاريخی آنها به محک عقل نوين عرضه نمود، و در اين چارچوب بدانها معنـا بخشـيد، و هر جا مصلحت اقتضـا کرد می توان يا می بايد در صورت و معنای چنان گزاره هايی دست برد، ادّعای سنگينی است و لوازم دامنه داری بر آن مترتب است. اما نه آن ادّعا بر ضرورت عقلی مبتنی است، نه پيامدهای آن يکسره مطلوب است.

باورمندان به سنن فکری و عملی اسلامی، حق دارند بپرسند اين شيوه شکافتن و پريشان ساختن زمينه های سنتی، نهاية ً از کجا سر در خواهد آورد، و از سنن دينی چه بر جای خواهد گذاشت. نگرانی از آن است که اين تيشه تحت لوای موسوم به عقلگرايی تنها خرافه ها را نمی تراشد، بلکه اصل و ريشه را هم می خراشد، بلکه بر پيکــر فرهنگ دينی زخمها می زند.

ممکن است کسی به نام روشنفکری يا نوانديشی بگويد، بگذار بخراشد، و فروبشکند، چون در هر آبادانی و نوسازی کهنه ها را ويران می کنند. اما اين نه تنها راه موجود انديشه ورزی، نه بهترين روش ممکن در گره گشايی از مشکلات جوامع مسلمان است.
من به فراخور نوع کار خويش با بسياری کسان آشنايم که هر چند افکار و اهداف گاه متعـارض دارند ولی همگی در رودسار روشنفکری شنا می کنند. هم سالهاست که گروهی از دوستان و نزديکان را عزيز می دارم که در طريقت روشنفکری دينی يا نوانديشی اسلامی سلوک می کنند. شما، جناب آقای گنجی، البته در همين زمره و از اعــزّ اعـزّاييـد. همواره شجاعت و آزادگی شما را فروتنانه حرمت نهاده ام، و آنچه از شما سراغ دارم جدّيت در روشـنگـری و حـقيـقـتـجـويـی بوده است.

هر چند که شخصاً دعوی روشنفکری يا نوانديشی ندارم، امّا به عنوان خواننده ای علاقه مند به اين مباحث، و نيز چون به آن کلام وحيانی که بر محمـّد مصطفی صلوة الله عليه نازل گرديده و به فرهنگ برآمده از بعثت الهـی آن امين ِ ثـقــه دلبسته ام، از جريان روشنفکری دينی و از نوانديشان اسلامی انتظاری دارم. بی ترديد مقتضای روشنفکـری و نوانديشی، پرسشگری و انـتـقـاد است. امّا طرح پرسش و نقـد، همچون نظريه پردازی و مفهومسازی، هرگز در خلاء نيست، بلکه همواره مندرج در يک سنت انديشگی است. از نوانديشان دينی توقــّع می رود که پرسشها و نقدها را ولو آنکه در اساس فارغ از دين و متناسب با برداشتی غيردينی يا ضدّ دينی مطرح شده باشد، متناسب با معيارها و ملاحظات سنت دينی – به معنای تاريخی آن- بازانديشی و صورتبندی نمايند. اگر روشنفکری دينی از سنت دينی منقطع گردد، و در بازخوانی پرسشهای نو و بازسازی پاسخها، نسبت به نحوه طرح مسائل و مفاهيم در انديشه دينی – با همه تنوّع آن- بی اعتنايی نمايد، وظيفه خطيری را فرو نهاده است. همه روشنفکران با مفاهيم دينی، سلباً يا ايجاباً، کار ندارند، اما روشنفکر دينی را می ســزد که در پرسشهای روشنفکرانه و نوانديشانه از منظر دينی بنگرد، و آنجا که ممکن است مفاهيم کهنه را جان تازه ببخشد، و هر جا که لازم افتد به گسترش يا پيرايش مفهومی و نظری دست يازد.

در بازانديشی پرسشها و پاسخهای مربوط به کيفيت و حجيت وحی و وثاقت مصحف شريف، همواره بايد در نظر داشت که مسلمانان چرا، به چه نحو، و بر اساس کدام مبانی و مفروضات کلامی، فلسفی، طبيعی، و زبان شناسانه الوهی بودن قرآن را مسلـّم می دانسته، و حيات فرهنگی جوامع خويش را حول اين کتاب سامان می داده اند.

با احترام و صميميّت
حسين کمالی
آذر ماه 1387/دسامبر 2008
(نيويورک)

Wednesday, December 17, 2008

Qauranic Selections

In preparation for a lecture on the Quran, and teaching it as part of Columbia University's Core Curriculum, I have made selections from the scripture. Based on Abu Hamid Ghazzali's Jewels of the Quran, I shall present 150 verses to the group of faculty members and graduate students meeting on January 12th 2009. I include 95 verses on this post, only to expand it later.
===================

The Opening (1):1-7, (الفاتحة)

Translation by Mohammed Marmaduke Pickthall (cited from Quran Exploer)

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful (1)
Praise be to Allah, Lord of the Worlds, (2) The Beneficent, the Merciful. (3) Owner of the Day of Judgment, (4) Thee (alone) we worship; Thee (alone) we ask for help. (5) Show us the straight path, (6) The path of those whom Thou hast favoured. Not (the path) of those who earn Thine anger nor of those who go astray. (7)

Translation by Abdullah Yusuf Ali (cited from Quran Exploer)

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful (1)
Praise be to Allah, the Cherisher and Sustainer of the Worlds (2) Most Gracious, Most Merciful (3) Master of the, Day of Judgment. (4) Thee do we worship, and Thine aid we seek. (5) Show us the straight way. (6) The way of those on whom Thou hast bestowed Thy Grace, Those whose (portion) is not wrath and who go not astray. (7)
===============

The Throne Verse, (آيــة الـکـــرســی), Baqara (2): 255

Translation by Mohammed Marmaduke Pickthall (cited from Quran Exploer)

Allah! There is no God save Him, the Alive, the Eternal. Neither slumber nor sleep overtaketh Him. Unto Him belongeth whatsoever is in the heavens and whatsoever is in the earth. Who is he that intercedeth with Him save by His leave? He knoweth that which is in front of them and that which is behind them, while they encompass nothing of His knowledge save what He will. His throne includeth the heavens and the earth, and He is never weary of preserving them. He is the Sublime, the Tremendous. (255)

Translation by Abdullah Yusuf Ali (cited from Quran Exploer)

God! there is no God but He―the living, the Self-subsisting, Eternal. No slumber can seize him nor sleep. His are all things in the heavens and on earth. Who is there can intercede in His presence except as He permitteth? He knoweth what (appeareth to His creatures as) Before or After or Behind them. Nor shall they compass aught of His knowledge except as He willeth. His Throne doth extend over the heavens and the earth, and He feeleth no fatigue in guarding and preserving them. For He is the Most High, the Supreme (in glory). (255)
===================

Chapter 112: 1-4 (اخلاص، توحيد)

Translation by Mohammed Marmaduke Pickthall (cited from Quran Exploer)

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful
Say: He is Allah, the One! (1) Allah, the eternally Besought of all! (2) He begetteth not nor was begotten. (3) And there is none comparable unto Him. (4)

Translation by Abdullah Yusuf Ali (cited from Quran Exploer)

In the name of God, the Beneficent, the Merciful
Say: He is God the One and Only; (1) God, the Eternal, Absolute; (2) He begetteth, not nor is He begotten; (3) And there is none like unto Him. (4)

Translation by Muhammad Muhsin Khan

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful
Say (O Muhammad (SAW)): "He is Allâh, (the) One.[] (1) "Allâh-us-Samad (السيد الذي يصمد إليه في الحاجات) [Allâh the Self-Sufficient Master, Whom all creatures need, (He neither eats nor drinks)]. (2) "He begets not, nor was He begotten; (3) "And there is none co-equal or comparable unto Him." (4)
============================

Ya-Sin, Chapter 36 (يـــس)


Translation by Mohammed Marmaduke Pickthall (cited from Quran Exploer)

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful
Ya Sin. (1) By the wise Qur'an, (2) Lo! thou art of those sent (3) On a straight path, (4) A revelation of the Mighty, the Merciful, (5) That thou mayst warn a folk whose fathers were not warned, so they are heedless. (6) Already hath the word proved true of most of them, for they believe not. (7) Lo! We have put on their necks carcans reaching unto the chins, so that they are made stiff-necked. (8) And We have set a bar before them and a bar behind them, and (thus) have covered them so that they see not. (9) Whether thou warn them or thou warn them not, it is alike for them, for they believe not. (10) Thou warnest only him who followeth the Reminder and feareth the Beneficent in secret. To him bear tidings of forgiveness and a rich reward. (11) Lo! We it is Who bring the dead to life. We record that which they send before (them), and their footprints. And all things We have kept in a clear Register. (12) Coin for them a similitude: The people of the city when those sent (from Allah) came unto them; (13) When We sent unto them twain, and they denied them both, so We reinforced them with a third, and they said: Lo! we have been sent unto you. (14) They said: Ye are but mortals like unto us. The Beneficent hath naught revealed. Ye do but lie! (15) They answered: Our Lord knoweth that we are indeed sent unto you, (16) And our duty is but plain conveyance (of the message). (17) (The people of the city) said: We augur ill of you. If ye desist not, we shall surely stone you, and grievous torture will befall you at our hands. (18) They said: Your evil augury be with you! Is it because ye are reminded (of the truth)? Nay, but ye are froward folk! (19) And there came from the uttermost part of the city a man running. He cried: O my people! Follow those who have been sent! (20) Follow those who ask of you no fee, and who are rightly guided. (21) For what cause should I not serve Him Who hath created me, and unto Whom ye will be brought back? (22) Shall I take (other) gods in place of Him when, if the Beneficent should wish me any harm, their intercession will avail me naught, nor can they save? (23) Then truly I should be in error manifest. (24) Lo! I have believed in your Lord, so hear me! (25) It was said (unto him): Enter paradise. He said: Would that my people knew (26) With what (munificence) my Lord hath pardoned me and made me of the honoured ones! (27) We sent not down against his people after him a host from heaven, nor do We ever send. (28) It was but one Shout, and lo! they were extinct. (29) Ah, the anguish for the bondmen! Never came there unto them a messenger but they did mock him! (30) Have they not seen how many generations We destroyed before them, which indeed returned not unto them; (31) But all, without exception, will be brought before Us. (32) A token unto them is the dead earth. We revive it, and We bring forth from it grain so that they eat thereof; (33) And We have placed therein gardens of the date-palm and grapes, and We have caused springs of water to gush forth therein, (34) That they may eat of the fruit thereof, and their hands made it not. Will they not, then, give thanks? (35) Glory be to Him Who created all the sexual pairs, of that which the earth groweth, and of themselves, and of that which they know not! (36) A token unto them is night. We strip it of the day, and lo! they are in darkness. (37) And the sun runneth on unto a resting-place for him. That is the measuring of the Mighty, the Wise. (38) And for the moon We have appointed mansions till she return like an old shrivelled palm-leaf. (39) It is not for the sun to overtake the moon, nor doth the night outstrip the day. They float each in an orbit. (40) And a token unto them is that We bear their offspring in the laden ship, (41) And have created for them of the like thereof whereon they ride. (42) And if We will, We drown them, and there is no help for them, neither can they be saved; (43) Unless by mercy from Us and as comfort for a while. (44) When it is said unto them: Beware of that which is before you and that which is behind you, that haply ye may find mercy (they are heedless). (45) Never came a token of the tokens of their Lord to them, but they did turn away from it! (46) And when it is said unto them: Spend of that wherewith Allah hath provided you, those who disbelieve say unto those who believe: Shall we feed those whom Allah, if He willed, would feed? Ye are in naught else than error manifest. (47) And they say: When will this promise be fulfilled, if ye are truthful? (48) They await but one Shout, which will surprise them while they are disputing. (49) Then they cannot make bequest, nor can they return to their own folk. (50) And the trumpet is blown and lo! from the graves they hie unto their Lord, (51) Crying: Woe upon us! Who hath raised us from our place of sleep? This is that which the Beneficent did promise, and the messengers spoke truth. (52) It is but one Shout, and behold them brought together before Us! (53) This day no soul is wronged in aught; nor are ye requited aught save what ye used to do. (54) Lo! those who merit paradise this day are happily employed, (55) They and their wives, in pleasant shade, on thrones reclining; (56) Theirs the fruit (of their good deeds) and theirs (all) that they ask; (57) The word from a Merciful Lord (for them) is: Peace! (58) But avaunt ye, O ye guilty, this day! (59) Did I not charge you, O ye sons of Adam, that ye worship not the devil - Lo! he is your open foe! - (60) But that ye worship Me? That was the right path. (61) Yet he hath led astray of you a great multitude. Had ye then no sense? (62) This is hell which ye were promised (if ye followed him). (63) Burn therein this day for that ye disbelieved. (64) This day We seal up their mouths, and their hands speak out to Us and their feet bear witness as to what they used to earn. (65) And had We willed, We verily could have quenched their eyesight so that they should struggle for the way. Then how could they have seen? (66) And had We willed, We verily could have fixed them in their place, making them powerless to go forward or turn back. (67) He whom we bring unto old age, We reverse him in creation (making him go back to weakness after strength). Have ye then no sense? (68) And We have not taught him (Muhammad) poetry, nor is it meet for him. This is naught else than a Reminder and a Lecture making plain, (69) To warn whosoever liveth, and that the word may be fulfilled against the disbelievers. (70) Have they not seen how We have created for them of Our handiwork the cattle, so that they are their owners, (71) And have subdued them unto them, so that some of them they have for riding, some for food? (72) Benefits and (divers) drinks have they from them. Will they not then give thanks? (73) And they have taken (other) gods beside Allah, in order that they may be helped. (74) It is not in their power to help them; but they (the worshippers) are unto them a host in arms. (75) So let not their speech grieve thee (O Muhammad). Lo! We know what they conceal and what proclaim. (76) Hath not man seen that We have created him from a drop of seed? Yet lo! he is an open opponent. (77) And he hath coined for Us a similitude, and hath forgotten the fact of his creation, saying: Who will revive these bones when they have rotted away? (78) Say: He will revive them Who produced them at the first, for He is Knower of every creation, (79) Who hath appointed for you fire from the green tree, and behold! ye kindle from it. (80) Is not He Who created the heavens and the earth Able to create the like of them? Aye, that He is! for He is the All-Wise Creator, (81) But His command, when He intendeth a thing, is only that he saith unto it: Be! and it is. (82) Therefor glory be to Him in Whose hand is the dominion over all things! Unto Him ye will be brought back. (83)

Translation by Abdullah Yusuf Ali (cited from Quran Exploer)

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful
Ya Sin. (1) By the Qur'an, full of Wisdom― (2) Thou art indeed one of the messengers. (3) On a Straight Way. (4) It is a Revelation sent down by (Him) the Exalted in Might, Most Merciful. (5) In order that thou mayest warn a people, whose fathers had received no admonition, and who therefore remain heedless (of the Signs of Allah). (6) The Word is proved true against the greater part of them; for they do not believe. (7) We have put yokes round their necks right up to their chins, so that their heads are forced up (and they cannot see). (8) And We have put a bar in front of them and a bar behind them, and further We have covered them up; so that they cannot see. (9) The same is it to them whether thou admonish them or thou do not admonish them: they will not believe. (10) Thou canst but admonish: such a one as follows the Message and fears the (Lord) Most Gracious, unseen: give such a one, therefore good tidings, of Forgiveness and a Reward most generous. (11) Verily We shall give life to the dead, and We record that which they sent before and that which they leave behind, and of all things have We taken account in a clear Book (of evidence). (12) Set forth to them by way of a parable, the (story of) the Companions of the City. Behold, there came messengers to it. (13) When We (first) sent to them two messengers, they rejected them: but We strengthened them with a third: they said "Truly, we have been sent on a mission to you." (14) The (people) said: "Ye are only men like ourselves; and (Allah) Most Gracious sends no sort of revelation: Ye do nothing but lie." (15) They said: "Our Lord doth know that we have been sent on a mission to you: (16) "And Our duty is only to deliver the clear Message." (17) The (people) said: "For us, We augur an evil omen from you: if ye desist not, we will certainly stone you, and a grievous punishment indeed will be inflicted on you by us." (18) They said: "Your evil omens are with yourselves: (Deem ye this an evil omen) if ye are admonished? Nay, but ye are a people transgressing all bounds!" (19) Then there came running, from the farthest part of the City, a man saying "O my people! obey the messengers: (20) "Obey those who ask no reward of you (for themselves), and who have themselves received Guidance. (21) "It would not be reasonable in me if I did not serve Him Who created me, and to Whom ye shall (all) be brought back. (22) "Shall I take (other) gods besides Him? If (Allah) Most Gracious should intend some adversity for me, of no use whatever will be their intercession for me nor can they deliver me. (23) "I would indeed if I were to do so, be in manifest Error. (24) "For me, I have faith in the Lord of you (all): listen then to me!" (25) It was said: "Enter thou the Garden." He said "Ah me! would that my People knew (what I know)!― (26) "For that my Lord has granted me Forgiveness and has enrolled me among those held in honour!" (27) And We sent not down against his People, after him, any hosts from heaven, nor was it needful for Us so to do. (28) It was no more than a single mighty Blast, and behold! they were (like ashes) quenched and silent. (29) Ah! alas for (My) servants! There comes not an messenger to them but they mock Him! (30) See they not how many generations before them We destroyed? Not to them will they return: (31) But each one of them all― will be brought before Us (for judgment). (32) A Sign for them is the earth that is dead; We do give it life, and produce grain therefrom, of which ye do eat. (33) And We produce therein orchards with date-palms and Vines, and We cause springs to gush forth therein. (34) That they may enjoy the fruits of this (artistry): it was not their hands that made this: will they not then give thanks? (35) Glory to Allah, Who created in pairs all things that the earth produces as well as their own (human) kind and (other) things of which they have no knowledge. (36) And a Sign for them is the Night: We withdraw therefrom the Day, and behold they are plunged in darkness; (37) And the Sun runs his course for a period determined for him: that is the decree of (Him) the Exalted in Might, the All-Knowing. (38) And the Moon― We have measured for it mansions (to traverse) till it returns like the old (and withered) lower part of date-stalk. (39) It is not permitted to the Sun to catch up the Moon, nor can the Night outstrip the Day: each (just) swims along in (its own) orbit (according to Law). (40) And a Sign for them is that We bore their race (through the flood) in the loaded Ark; (41) And We have created for them similar (vessels) on which they ride. (42) If it were Our Will, We could drown them; then would there be no helper (to hear their cry), nor could they be delivered. (43) Except by way of Mercy from Us, and by way of (worldly) convenience (to serve them) for a time. (44) When they are told "Fear ye that which is before you and that which will be after you, in order that ye may receive Mercy, " (they turn back). (45) Not a Sign comes to them from among the Signs of their Lord, but they turn away therefrom. (46) And when they are told "Spend ye of (the bounties) with which Allah has provided you." You Unbelievers say to those who believe: "Shall we then feed those whom, if Allah had so willed, He would have fed, (himself)?― Ye are in nothing but manifest error." (47) Further, they say, "When will this promise (come to pass), if what ye say is true?" (48) They will not (have to) wait for aught but a single Blast: it will seize them while they are yet disputing among themselves! (49) No (chance) will they then have, by will, to dispose (of their affairs), nor to return to their own people! (50) The trumpet shall be sounded, when behold! from the sepulchers (men) will rush forth to their Lord! (51) They will say: "Ah! woe unto us! Who hath raised us up from our beds of repose?― (A voice will say:) "This is what (Allah) Most Gracious had promised And true was the word of the messengers!" (52) It will be no more than a single Blast when lo! they will all be brought up before Us! (53) Then, on that Day, not a soul will be wronged in the least, and ye shall but be repaid the meeds of your past Deeds. (54) Verily the Companions of the Garden shall that Day have joy in all that they do; (55) They and their associates will be in pleasant shade, reclining on thrones (of dignity); (56) (Every) fruit (enjoyment) will be there for them; they shall have whatever they call for; (57) "Peace!― a Word (of salutation) from a Lord Most Merciful! (58) And O ye in sin! get ye apart this Day! (59) "Did I not enjoin on you, O ye children of Adam, that ye should not worship Satan; for that he was to you an enemy avowed?― (60) "And that ye should worship Me, (for that) this was the Straight Way? (61) "But he did lead astray a great multitude of you. Did ye not then understand? (62) "This is the Hell of which ye were (repeatedly) warned! (63) "Embrace ye the (Fire) this Day, for that ye (persistently) rejected (Truth)." (64) That Day shall We set a seal on their mouths. But their hands will speak to Us and their feet bear witness, to all that they did. (65) If it had been Our Will, We could surely have blotted out their eyes; then should they have run about groping for the Path, but how could they have seen? (66) And if it had been Our Will We could have transformed them (to remain) in their places: then should they have been unable to move about, nor could they have returned (after error). (67) If We grant long life to any, We cause him to be reversed in nature: will they not then understand? (68) We have not instructed the (Prophet) in Poetry, nor is it meet for Him: this is no less than a Message and a Qur'an making things clear: (69) That it may give admonition to any (who are) alive, and that the charge may be proved against those who reject (Truth). (70) See they not that it is We Who have created for them― among the things which Our hands have fashioned― cattle, which are under their dominion?― (71) And that We have subjected them to their (use)? Of them some do carry them and some they eat: (72) And they have (other) profits from them (besides), and they get (milk) to drink. Will they not then be grateful? (73) Yet they take (for worship) gods other than Allah, (hoping) that they might be helped! (74) They have not the power to help them: but they will be brought up (before Our Judgment-Seat) as a troop (to be condemned). (75) Let not their speech, then, grieve thee. Verily We know what they hide as well as what they disclose. (76) Doth not man see that it is We Who created Him from sperm? Yet behold! He (stands forth) as an open adversary! (77) And he makes comparisons for us, and forgets his own (Origin and) Creation: He says "Who can give life to (dry) bones and decomposed ones (at that)?" (78) Say "He will give them life Who created them for the first time! For He is well-versed in every kind of creation!― (79) "The same Who produces for you fire out of the green tree, when behold! Ye kindle therewith (your own fires)! (80) "Is not He Who created the heavens and the earth able to create the like thereof?"― Yea, indeed! for He is the Creator Supreme, of skill and knowledge (infinite)! (81) Verily, when He intends a thing, His command is "Be" and it is! (82) So glory to Him in Whose hands is the dominion of all things; and to Him will ye be all brought back. (83)

Translation by Muhammad Muhsin Khan
In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful
Yâ-Sîn. [These letters are one of the miracles of the Qur'ân, and none but Allâh (Alone) knows their meanings.] (1) By the Qur'ân, full of wisdom (i.e. full of laws, evidences, and proofs), (2) Truly, you (O Muhammad SAW) are one of the Messengers, (3) On the Straight Path (i.e. on Allâh's religion of Islâmic Monotheism). (4) (This is a Revelation) sent down by the All¬Mighty, the Most Merciful, (5) In order that you may warn a people whose forefathers were not warned, so they are heedless. (6) Indeed the Word (of punishment) has proved true against most of them, so they will not believe. (7) Verily! We have put on their necks iron collars reaching to the chins, so that their heads are raised up. (8) And We have put a barrier before them, and a barrier behind them, and We have covered them up, so that they cannot see. (9) It is the same to them whether you warn them or you warn them not, they will not believe. (10) You can only warn him who follows the Reminder (the Qur'ân), and fears the Most Gracious (Allâh) unseen. Bear you to such one the glad tidings of forgiveness, and a generous reward (i.e. Paradise). (11) Verily, We give life to the dead, and We record that which they send before (them), and their traces[1] and all things We have recorded with numbers (as a record) in a Clear Book. (12) And put forward to them a similitude; the (story of the) dwellers of the town, [It is said that the town was Antioch (Antakiya)], when there came Messengers to them. (13) When We sent to them two Messengers, they belied them both, so We reinforced them with a third, and they said: "Verily! We have been sent to you as Messengers." (14) They (people of the town) said: "You are only human beings like ourselves, and the Most Gracious (Allâh) has revealed nothing, you are only telling lies." (15) The Messengers said: "Our Lord knows that we have been sent as Messengers to you, (16) "And our duty is only to convey plainly (the Message)." (17) They (people) said: "For us, we see an evil omen from you, if you cease not, we will surely stone you, and a painful torment will touch you from us." (18) They (Messengers) said: "Your evil omens be with you! (Do you call it "evil omen") because you are admonished? Nay, but you are a people Musrifûn (transgressing all bounds by committing all kinds of great sins, and by disobeying Allâh). (19) And there came a man running from the farthest part of the town. He said: "O my people! Obey the Messengers. (20) "Obey those who ask no wages of you (for themselves), and who are rightly guided. (21) "And why should I not worship Him (Allâh Alone) Who has created me and to Whom you shall be returned. (22) "Shall I take besides Him âlihah (gods)? if the Most Gracious (Allâh) intends me any harm, their intercession will be of no use for me whatsoever, nor can they save me? (23) "Then verily, I should be in plain error. (24) Verily! I have believed in your Lord, so listen to me!" (25) It was said (to him when the disbelievers killed him): "Enter Paradise." He said: "Would that my people knew![] (26) "That my Lord (Allâh) has forgiven me, and made me of the honoured ones!" (27) And We sent not against his people after him a host from the heaven, nor was it needful for Us to send (such a thing). (28) It was but one Saihah (shout) and lo! they (all) were still (silent,dead,destroyed). (29) Alas for mankind! There never came a Messenger to them but they used to mock at him. (30) Do they not see how many of the generations We have destroyed before them? Verily, they will not return to them. (31) And surely, all,— everyone of them will be brought before Us. (32) And a sign for them is the dead land. We gave it life, and We bring forth from it grains, so that they eat thereof. (33) And We have made therein gardens of date-palms and grapes, and We have caused springs of water to gush forth therein. (34) So that they may eat of the fruit thereof,— and their hands made it not. Will they not, then, give thanks? (35) Glory is to Him, Who has created all the pairs of that which the earth produces, as well as of their own (human) kind (male and female), and of that which they know not. (36) And a sign for them is the night, We withdraw therefrom the day, and behold, they are in darkness. (37) And the sun runs on its fixed course for a term (appointed). That is the Decree of the All-Mighty, the All-Knowing. (38) And the moon, We have measured for it mansions (to traverse) till it returns like the old dried curved date stalk. (39) It is not for the sun to overtake the moon, nor does the night outstrip the day. They all float, each in an orbit. (40) And an Ayâh (sign) for them is that We bore their offspring in the laden ship [of Nûh (Noah)]. (41) d We have created for them of the like thereunto, on which they ride. (42) And if We will, We shall drown them, and there will be no shout (or helper) for them (to hear their cry for help) nor will they be saved. (43) Unless it be a mercy from Us, and as an enjoyment for a while. (44) And when it is said to them: "Fear of that which is before you (worldly torments), and that which is behind you (torments in the Hereafter), in order that you may receive Mercy (i.e. if you believe in Allâh’s religion - Islâmic Monotheism, and avoid polytheism, and obey Allâh with righteous deeds)." (45) And never came an Ayâh from among the Ayât (proofs, evidences, verses, lessons, signs, revelations, etc.) of their Lord to them, but they did turn away from it. (46) And when it is said to them: "Spend of that with which Allâh has provided you," those who disbelieve say to those who believe: "Shall we feed those whom, if Allâh willed, He (Himself) would have fed? You are only in a plain error." (47) And they say: "When will this promise (i.e. Resurrection) be fulfilled, if you are truthful?" (48) They await only but a single Saihah (shout), which will seize them while they are disputing! (49) Then they will not be able to make bequest, nor they will return to their family. (50) And the Trumpet will be blown (i.e. the second blowing) and behold from the graves they will come out quickly to their Lord. (51) They will say: "Woe to us! Who has raised us up from our place of sleep." (It will be said to them): "This is what the Most Gracious (Allâh) had promised, and the Messengers spoke truth!" (52) It will be but a single Saihah (shout), so behold! They will all be brought up before Us! (53) This Day (Day of Resurrection), none will be wronged in anything, nor will you be requited anything except that which you used to do. (54) Verily, the dwellers of the Paradise, that Day, will be busy with joyful things. (55) They and their wives will be in pleasant shade, reclining on thrones. (56) They will have therein fruits (of all kinds) and all that they ask for. (57) (It will be said to them): Salâm (peace be on you),— a Word from the Lord (Allâh), Most Merciful. (58) (It will be said): "And O you Mujrimûn (criminals, polytheists, sinners, disbelievers in the Islâmic Monotheism, wicked evil ones)! Get you apart this Day (from the believers). (59) Did I not command for you, O Children of Adam, that you should not worship Shaitân (Satan). Verily, he is a plain enemy to you. (60) And that you should worship Me [Alone — Islâmic Monotheism, and set up not rivals, associate-gods with Me]. That is the Straight Path.[] (61) And indeed he (Satan) did lead astray a great multitude of you. Did you not, then, understand? (62) This is Hell which you were promised! (63) Burn therein this Day, for that you used to disbelieve.[] (64) This Day, We shall seal up their mouths, and their hands will speak to Us, and their legs will bear witness to what they used to earn. (It is said that one's left thigh will be the first to bear the witness). [Tafsir At-Tabarî] (65) And if it had been Our Will, We would surely have wiped out (blinded) their eyes, so that they would struggle for the Path, how then would they see? (66) And if it had been Our Will, We could have transformed them (into animals or lifeless objects) in their places. Then they would have been unable to go forward (move about) nor they could have turned back.[] (67) And he whom We grant long life,— We reverse him in creation (weakness after strength). Will they not then understand? (68) And We have not taught him (Muhammad SAW) poetry, nor is it suitable for him. This is only a Reminder and a plain Qur'ân. (69) That he or it (Muhammad SAW or the Qur'ân) may give warning to him who is living (a healthy minded the believer), and that Word (charge) may be justified against the disbelievers (dead, as they reject the warnings). (70) Do they not see that We have created for them of what Our Hands have created, the cattle, so that they are their owners. (71) And We have subdued them unto them so that some of them they have for riding and some they eat. (72) And they have (other) benefits from them, and they get (milk) to drink, will they not then be grateful? (73) And they have taken besides Allâh âlihah (gods), hoping that they might be helped (by those so— called gods). (74) They cannot help them, but they will be brought forward as a troop against those who worshipped them (at the time of Reckoning). (75) So let not their speech, then, grieve you (O Muhammad SAW). Verily, We know what they conceal and what they reveal. (76) Does not man see that We have created him from Nutfah (mixed male and female discharge — semen drops). Yet behold! he (stands forth) as an open opponent. (77) And he puts forth for Us a parable, and forgets his own creation. He says: "Who will give life to these bones after they are rotten and have become dust?" (78) Say: (O Muhammad SAW) "He will give life to them Who created them for the first time! And He is the All-Knower of every creation!" (79) He, Who produces for you fire out of the green tree, when behold! You kindle therewith. (80) Is not He, Who created the heavens and the earth Able to create the like of them? Yes, indeed! He is the All-Knowing Supreme Creator. (81) Verily, His Command, when He intends a thing, is only that He says to it, "Be!" and it is! (82) So glorified is He and Exalted above all that they associate with Him, and in Whose Hands is the dominion of all things: and to Him you shall be returned. (83)
==============================